کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زمهریر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زمهریر
لغتنامه دهخدا
زمهریر. [ زَ هََ ] (اِخ ) دهی از حومه ٔ بخش زنوز شهرستان مرند است که 770 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
زمهریر
لغتنامه دهخدا
زمهریر. [ زَ هََ ] (ع اِ) سختی سرما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). سرمای بسیار سخت و شدت سرما. (فرهنگ فارسی معین ). سرمای سخت . (غیاث ) (شرفنامه ٔ منیری ) (دهار) (ترجمان القرآن ) (السامی فی الاسامی ). سرمای سخت . برودت ع...
-
جستوجو در متن
-
اریاح
لغتنامه دهخدا
اریاح . [ اَرْ ] (ع اِ) ج ِ ریح . (منتهی الارب ) (دهار). بادها : ذکرآن اریاح سرد زمهریراندر آن ایام و ازمان عسیر.مولوی .
-
ازمان
لغتنامه دهخدا
ازمان . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ زَمَن . (منتهی الارب ). ج ِ زمان . (دهار). روزگارها. وقتها. (غیاث ). اوقات قلیل یا کثیر. (منتهی الارب ) : ذکر آن اریاح سرد زمهریراندر آن ایام و ازمان عسیر. مولوی . || اجزاء ساعات معوجه . - ازمان اربعه ؛ ربیع و صیف و خریف و ...
-
اسنة
لغتنامه دهخدا
اسنة. [ اَ س ِن ْ ن َ ] (ع اِ) ج ِ سِن ّ، بمعنی دندان . || ج ِ سنان ، بمعنی سرنیزه و عصا. (منتهی الارب ) : واز اسنه ٔ سرما و باد که هیچ جوشن دافع آن نتوانست بود، اهوال زمهریر معاینه دیدند. (جهانگشای جوینی ).
-
مجیر
لغتنامه دهخدا
مجیر. [ م ُ ] (ع ص ) پناه دهنده و دستگیر. (آنندراج ) (غیاث ). زنهاردهنده و پناه دهنده و پناه دهنده از جور وزبردستی . (ناظم الاطباء). آنکه زنهار دهد. زنهاردار.فریادرس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای وزارت را جلال و آفرینش را کمال ای جهان را صدر و د...
-
عرق ریز
لغتنامه دهخدا
عرق ریز. [ ع َ رَ ] (نف مرکب ) عرق ریزنده . کسی که از بدن او عرق بریزد. (آنندراج ). که خوی از اندامش برود. به معنی عرق افشان . (از آنندراج ) : شد آن فصل کز جوش بازار گل عرق ریز گردد خریدار گل . ملاطغرا (از آنندراج ).از مسامات بدن خوی بسته می ریزد کنو...
-
ستیم
لغتنامه دهخدا
ستیم . [ س ِ ] (اِ) خون و چرک و ریمی باشد که در جراحت جمع شود، تا نشتر نزنند بر نیاید. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). جراحتی بود که سر او فراهم آمده باشد و خون در وی ریم شده و چون نیشتر بر آن زنند آن را نیز بگشایند. (اوبهی ) : گفت فردا نشتر آرم پیش...
-
وشق
لغتنامه دهخدا
وشق . [ وَ ش َ ] (اِ) جانوری است در ترکستان شبیه به روباه ، پوست او را پوستین سازند، گویند هرکه پوستین وشق بپوشد از علت بواسیر ایمن باشد. (ناظم الاطباء) (برهان ). حیوانی است بسیار کوچکتر از پلنگ ، در رنگ و شکل مثل آن و دنباله ٔ آن کمتر از شبری ، و در...
-
تان
لغتنامه دهخدا
تان . (اِ) تارهای طولانی را گویند که جولاهگان به جهت بافتن ترتیب داده اند و آن را تانه و فرت و فلات نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). تار که ریسمان های طول پارچه است . (فرهنگ نظام )... تار را نیز گویند که نقیض پود باشد ورشته ٔ نکنده را هم گویند که جولاه...
-
سعیر
لغتنامه دهخدا
سعیر. [ س َ] (ع ص ، اِ) آتش افروخته و سوزان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آتش فروزان . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 58). آتش افروخته . ج ، سُعر. (مهذب الاسماء) (دهار). || جهنم . دوزخ : من ز عکس زمهریرم زمهریریا ز عکس آن سعیرم چون سعیر...
-
زبید
لغتنامه دهخدا
زبید. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن الحارث یامی ، مکنی به ابوعبدالرحمن ، متوفی در 126 هَ .ق . او را نسبت به قبیله ٔ یام دهند و از آنرو یامی گویند. مؤلف قاموس گوید: در صحیحین جز او کسی بنام زبید نیست . در کتاب اسماء الرجال برماوی آمده است که در صحیح ، مسمی ب...
-
زم
لغتنامه دهخدا
زم . [ زَ ](اِ) بمعنی سرما باشد که در مقابل گرماست و لهذا ایام سرما را زمستان گویند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). سرما. ضد گرما. (ناظم الاطباء).سرما و سردی . (از فرهنگ فارسی معین ). سرد، لهذا فصل سرما را زمستان گویند، چنانکه فصل گ...
-
شیرخواره
لغتنامه دهخدا
شیرخواره . [ خوا/ خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) طفلی که شیر می خورد. (ناظم الاطباء). راضع. ملیج . (منتهی الارب ). رضیع. شیرخوار. شیرخور. رضیعه . صبی . (یادداشت مؤلف ) : یکی شیرخواره خروشنده دیدزمین را چو دریای جوشنده دید. فردوسی .پس اندر همی رفت پویان دو ...