کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زره باف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زره جامه
لغتنامه دهخدا
زره جامه . [ زَ / زِ رِه ْ م َ / م ِ ] (اِ مرکب )زرهی که بالای لباس های دیگر پوشند. (ناظم الاطباء).
-
زره دار
لغتنامه دهخدا
زره دار. [ زَ رِ / زِ رِه ْ ] (نف مرکب ) زره دارنده . دارای زره . (فرهنگ فارسی معین ). زره پوش . (فرهنگ فارسی ایضاً) (ناظم الاطباء): رجل دارع ؛ مرد زره دار. (منتهی الارب ). زره پوشیده . (ناظم الاطباء) : پس پشت ایشان ز رومی سران زره دارو مردان جنگ آور...
-
زره در
لغتنامه دهخدا
زره در. [ ] (اِخ ) (قره قاچ ) دهی از دهستان تاررود است که در بخش مرکزی شهرستان دماوند، در 21 هزارگزی جنوب باختری دماوند واقع است و 550 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
زره دشت
لغتنامه دهخدا
زره دشت . [ زَ رَه ْ دُ ] (اِخ ) بمعنی زره تشت است که زردشت باشد. (برهان ). بمعنی زردشت است . (جهانگیری ). یکی از نامهای زردشت . (از ناظم الاطباء). زردشت و رجوع به زرتوهشت شود. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زرتشت و زردشت شود.
-
زره دوز
لغتنامه دهخدا
زره دوز. [ زَ رِ / زِ رِه ْ ] (نف مرکب ) دوزنده ٔ زره . فرورونده در زره . کارگر در زره . || (اِ مرکب ) نوعی است از پیکان . (فرهنگ رشیدی ). نوعی از پیکان است . (انجمن آرا) (آنندراج ).
-
زره سان
لغتنامه دهخدا
زره سان . [ زَ رِ / زِ رِه ْ ] (ص مرکب ) مانند زره . بهم بافته چون زره . زلف پرحلقه : سلسله ٔ ابر گشت زلف زره سان اوقرصه ٔ خورشید شد گوی گریبان او. خاقانی .رجوع به زره و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
زره سم
لغتنامه دهخدا
زره سم . [ زَ / زِ رِه ْ س ُ ] (ص مرکب ) هر آنچه سوراخ می کند زره را. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : سوگند میخورم بسنان زره سمت کز تاب حمله گوئی تنین محور است . اثیر اخسیکتی (از آنندراج ).- سنان زره سم ؛ سنانی که زره را سوراخ سوراخ کند. (آنندراج ).
-
زره شوران
لغتنامه دهخدا
زره شوران . [ زِ رِه ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان احمدآباد است که در بخش تکاب شهرستان مراغه واقع است و 756 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). درآنجا معدن زرنیخ است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
زره کان
لغتنامه دهخدا
زره کان . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان سیاهوست که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
زره گذار
لغتنامه دهخدا
زره گذار. [ زَ / زِ رِه ْ گ ُ ] (نف مرکب ) گذرنده از زره . کارگر در زره . فرورونده در زره : محمود سومنات گشای صنم شکن از غرو سی گزی به سنان زره گذار.سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
زره گران
لغتنامه دهخدا
زره گران . [ زَ / زِ رِه ْ گ َ ] (اِخ ) نام ولایتی است : زره گران و تبرسران نام دو ولایت است در طرف دربند شیروان . (انجمن آرا) (آنندراج ) : باکو به بقاش باج خواهدخزران و ری و زره گران را.خاقانی .
-
زره گری
لغتنامه دهخدا
زره گری . [ زَ / زِ رِه ْ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل زره گر. زره ساختن . زره بافی . زره سازی : خدای تعالی آهن را فرمانبر داروی (داود) کرد تا در دست وی همچون خمیر و همچون موم شد و جبرئیل را بفرمود تا وی زره گری بیاموخت . (ترجمه ٔ طبری ، بلعمی ).در کار من ...
-
زره گشادن
لغتنامه دهخدا
زره گشادن . [ زَ / زِ رِه ْ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از زره سفتن . (آنندراج ) : زرهی کان قدر نه بگشایدهدف تیر انتقام تو باد.انوری (از آنندراج ).
-
زره مرگ
لغتنامه دهخدا
زره مرگ . [ زِ رِ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باسک است که در بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع است و 137 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
زره موی
لغتنامه دهخدا
زره موی . [ زَ / زِ رِه ْ ] (ص مرکب ) زره مو. کسی که بر روی خویشتن موی خود را بسان زره سازدو بدان روی را بپوشاند. (ناظم الاطباء). || کسی که موی مجعد داشته باشد یا مجعد سازد... (آنندراج ). کسی که موی حلقه حلقه و زیبا دارد : شد سپر از دست عقل تا ز کمین...