کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زرق وبرق دادن شمشیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زرق آباد
لغتنامه دهخدا
زرق آباد. [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان آباداست که در بخش اسفراین شهرستان بجنورد واقع است و 128 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
زرق پوش
لغتنامه دهخدا
زرق پوش . [ زَ ] (نف مرکب ) کسی که لباس کبود می پوشد مانند صوفیان . (ناظم الاطباء). رجوع به زرق شود.
-
زرق پیشه
لغتنامه دهخدا
زرق پیشه . [ زَ ش َ/ ش ِ ] (ص مرکب ) ریاکار. حیله گر. مکار : خاقانی را دلی است آلوده ٔ خشم زین زُرّق زرق پیشه ٔ ازرق چشم . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 725).رجوع به زرق شود.
-
زرق ساز
لغتنامه دهخدا
زرق ساز. [ زَ ] (نف مرکب ) که حیله سازد. فریبنده و مکرساز : دست بدار ای چو فلک زرق سازز آستی کوته و دست دراز نظامی .مشو جفت این جادوی زرق سازکه پنهان کشست آشکارانواز. نظامی .رجوع به زرق شود.
-
زرق سازی
لغتنامه دهخدا
زرق سازی . [ زَ ] (حامص مرکب ) عمل زرق ساز. حیله گری . ریاکاری : جهان عشق است و دیگر زرق سازی همه بازی است الا عشقبازی . نظامی .رجوع به ماده ٔ قبل ، زرق و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
زرق سجاده
لغتنامه دهخدا
زرق سجاده . [ زَ س َج ْ جا دَ / دِ ] (ص مرکب ) که عبادت از روی ریا و مکر کند. که به ریا و دروغ سجاده اندازد و نماز گزارد. ریاکار. زرق ساز : که ای زرق سجاده ٔ دلق پوش سیه کار دنیاخر و دین فروش . سعدی (بوستان ).رجوع به زرق و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
زرق فروش
لغتنامه دهخدا
زرق فروش . [ زَ ف ُ ] (نف مرکب ) منافق . ریاکار. (آنندراج ). ریاکار. مکار. سالوس . (ناظم الاطباء) : ای امت بدبخت بدین زرق فروشان جز کز خری و جهل ، چنین فتنه چرائید. ناصرخسرو.نیست همتای تو در ظل سپهر ازرق این نه زرق است و بدین گفته نیم زرق فروش . سوزن...
-
زرق فروشی
لغتنامه دهخدا
زرق فروشی . [ زَ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل زرق فروش . ریاکاری . حیله گری : سیرم اززرق فروشی و نفاق عاشقی محرم اسرار کجاست . عطار.رجوع به ماده ٔ قبل ، زرق و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
زرق نمای
لغتنامه دهخدا
زرق نمای . [ زَ ن َ ] (نف مرکب ) دربیت زیر از نظامی بمعنی به ظاهر حیله گر، نشان دهنده ٔمکر و فریب . دارای ظاهری فریبنده آمده : گفت کای ره نشین زرق نمای چه کسی و چه جای تست اینجای .نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 241).
-
برق و زرق
لغتنامه دهخدا
برق و زرق . [ ب َ ق ُ زَ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) درخشش و تابندگی . تلألؤ. روشنی و ساختگی . (غیاث ). زرق و برق .
-
جستوجو در متن
-
زهرآب دادن
لغتنامه دهخدا
زهرآب دادن . [ زَ دَ ](مص مرکب ) زهرآلود کردن شمشیر و جز آن را. تذریب .
-
سلح
لغتنامه دهخدا
سلح . [ س َ ] (ع مص )سرگین کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).حدث کردن . (تاج المصادر بیهقی ). غائط کردن . (المصادر زوزنی ). || شمشیر دادن و شمشیر را سلاح کسی ساختن . یقال : سلحته السیف ؛ شمشیر را سلاح او ساختم و دادم او را شمشیر. (منتهی...
-
گردن به شمشیر خاریدن
لغتنامه دهخدا
گردن به شمشیر خاریدن . [ گ َ دَ ب ِ ش َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اقرار کشته شدن به خود دادن باشد. (برهان ). اقرار به کشته شدن خود دادن . (آنندراج ). || کشته شدن : غرور جوانی بر آن آردت که گردن به شمشیر من خاردت .نظامی (از آنندراج ).
-
پرنگ
لغتنامه دهخدا
پرنگ . [ پ َ / پ ِ رَ ] (اِ) فروغ وبرق شمشیر و تیغ جوهردار را گویند و بعربی فرند خوانند به کسر فاو را. (برهان ). سفسقةالسیف . (منتهی الارب ). پَرَند. رُبد. جوهر. گوهر. || رونق و جلا و تلألؤ و برق هر چیز: تلویح ؛ پرنگ دادن جامه را. (منتهی الارب ). د...