کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زرقه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زرقه
لغتنامه دهخدا
زرقه . [ زُ ق َ ] (ع اِمص ) گربه چشمی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) کبودی . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). رنگ کبود. (از اقرب الموارد). کبودی . کبودرنگ . گربه چشمی . || (اِ) تخم یک نوع گیاهی . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
زرقة
لغتنامه دهخدا
زرقة. [ زَ ق َ ] (ع اِ) مهره ای است افسون که زنان شوهر را بدان بند کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
شهلة
لغتنامه دهخدا
شهلة. [ ش ُ ل َ ](ع اِمص ) میش چشمی و نیکو از آن ، یا شهلة آن است که حدقه ٔ چشم بسرخی زند و خطهای سرخ نبوده باشد مانند شکلة، لیکن آن عبارت است از کمی سیاهی حدقه بحدی که گویا مایل بسرخی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). میش چشمی ،و گف...
-
کبودی
لغتنامه دهخدا
کبودی . [ ک َ ] (حامص ) نیلگونی . آسمانگونی .(ناظم الاطباء). زرقة. (ترجمان القرآن ) : تا بود لعلی نعت گلنارچون کبودی صفت نیلوفر. فرخی .آسمان کو ز کبودی به کبوتر ماندبر در کعبه معلق زن و دروا بینند. خاقانی . - کبودی رنگ ؛ رنگ آسمان گونی . رنگ لاجوردی...
-
زرق
لغتنامه دهخدا
زرق . [ زَ ] (ع مص ) نیزه انداختن . (تاج المصادر بیهقی ). مزراق زدن او را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). به مزراق زدن صیاد پرنده را. (از اقرب الموارد): زرقه بالمزراق زرقاً (از باب نصر)؛ به نیزه ٔ کوتاه زد او را. زرق فلاناً بالرمح ؛ نیزه زد فلان را. (ناظ...
-
عین الهر
لغتنامه دهخدا
عین الهر. [ ع َ نُل ْ هَِ رر ] (ع اِ مرکب ) چشم گربه . || سنگی است مشهور، و در طب نفعی برای آن ذکر نکرده اند. (مخزن الادویة) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). جوهری است قیمتی و معروف که به چشم گربه مشابهت دارد، و بهندی لهسنیا نامند، و فارسیان به تخفیف استعمال نم...
-
ذنب الخیل
لغتنامه دهخدا
ذنب الخیل . [ ذَ ن َبُل ْ خ َ ] (ع اِ مرکب ) اَمسوخ . کنیاث . در ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان آمده است : ابوحنیفه گوید: او را لحیةالتیس گویند و در زمین عرب بسیار باشد و عصاره ٔ او درمعدن او منجمد نشود تا او را در زمین دیگر نقل نکنند و در کتاب حشایش آورده...