کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زراندود کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زراندود کردن
لغتنامه دهخدا
زراندود کردن . [ زَ اَ دو ک َ دَ ] (مص مرکب ) زر اندودن . تذهیب کردن . مذهب ساختن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تذهیب . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ): مجازاً به رنگ زر ساختن چیزی را. زردرنگ ساختن : به لب خاک را عنبرآلود کردزمین را به چهره زراندود کرد. ن...
-
واژههای مشابه
-
مسهای زراندود
لغتنامه دهخدا
مسهای زراندود. [ م ِ ی ِ زَ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دوستی و آشنائی به نفاق . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ). محبت بانفاق . (انجمن آرا). || دروغ های راست مانند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا).
-
جستوجو در متن
-
زر اندودن
لغتنامه دهخدا
زر اندودن . [ زَ اَ دو دَ ] (مص مرکب ) زرنگار کردن و ملمع کردن . (ناظم الاطباء). زراندود کردن : نگهبان این مارپیکر درفش زراندود برپرنیان بنفش . نظامی .من که مسم را به زراندوده اندمی کنم آنها که نفرموده اند.نظامی .رجوع به زراندود، زراندود کردن و زراند...
-
اذهاب
لغتنامه دهخدا
اذهاب . [ اِ ](ع مص ) بردن . (تاج المصادر بیهقی ). ببردن . بُردن کسی را. || دور گردانیدن او را. (منتهی الارب ). || بُبر کردن . (؟) (زوزنی ). || زراندود کردن . (تاج المصادر بیهقی ). زراندود کردن از بیرون . (غیاث ). || روان کردن . (غیاث ).
-
دخدرة
لغتنامه دهخدا
دخدرة. [ دَ دَ رَ ] (ع مص ) زراندود کردن : دخدر القرط؛ زراندود کرد گوشواره را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
تدجیل
لغتنامه دهخدا
تدجیل . [ ت َ ] (ع مص ) پوشیدن به چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پوشیدن چیزی را. (اقرب الموارد) (المنجد). || زراندود کردن شمشیر. (تاج المصادر بیهقی ). زراندود کردن برای فریب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زراندود کردن ظ...
-
اندود
لغتنامه دهخدا
اندود. [ اَ ] (مص مرخم ، اِمص ) کاه گل و گل آوه (گلابه ) مالیدن بر بام ودیوار. (انجمن آرا) (آنندراج ). || (اِ) کاه گل و گلابه که بر بام و دیوار کرده باشند. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم ). پرده ٔ نازکی از کاهگل و گلابه و گچ که بر بام و دیوار سقف خانه ...
-
لطخ
لغتنامه دهخدا
لطخ . [ ل َ] (ع مص ) لطوخ . آلودن چیزی را. (منتهی الارب ). برآلودن . (تاج المصادر) (زوزنی ). آلودن . (منتخب اللغات ). آغشتن . || زراندود کردن . || مفضض کردن . (دزی ). || به بدی متهم کردن . (منتخب اللغات ): لطخ بشر (مجهولاً)؛ در بدی و تباهی افکنده شد....
-
ذهب
لغتنامه دهخدا
ذهب . [ ذَ هََ ] (ع مص ) زراندود کردن . || رفتن هوش از دیدن زر در کان . خیره شدن چشم از دیدن زر.(تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ناگاه درآمدن در کان و خیره شدن چشم از بسیاری آن . || رفتن . بشدن . شدن . گذشتن . || بردن . دور گردانیدن .
-
تذهیب
لغتنامه دهخدا
تذهیب . [ ت َ ] (ع مص ) زراندود کردن . (تاج المصادربیهقی ) (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) (غیاث اللغات ) : تذهیب و تزویق آن بجایی رسانید که صنعت صناع رصافه به اضافت تصنع و تنوق نقاشان آن روزگار در مقابله ٔ آن ...
-
عنبرآلود
لغتنامه دهخدا
عنبرآلود. [ عَم ْ ب َ ] (ن مف مرکب ) مخفف عنبرآلوده . هر چیز آلوده به عنبر. (ناظم الاطباء) : فروغ شمعهای عنبرآلودبهشتی بوداز آتش ، باغی از دود. نظامی .اجابت هاست در طالع دعای دامن شب رایکی صد شد امید من ز خط عنبرآلودش . صائب (از آنندراج ).- عنبرآلود ...
-
میه
لغتنامه دهخدا
میه . [ م َی ْه ْ ] (ع مص ) زراندود کردن شمشیر و جز آن را. (از منتهی الارب از ماده ٔ م ی هَ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). موه . (المصادر زوزنی ). || موه . (ناظم الاطباء). بسیارآب گردیدن چاه . (منتهی الارب ). بسیارآب گردیدن . (آنندراج ). بسیار شد...
-
تمویه
لغتنامه دهخدا
تمویه . [ ت َم ْ ] (ع مص ) خبردادن خلاف آنچه پرسند او را از آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).خبر دادن کسی را خلاف آنچه پرسند و تزویر و تلبیس کردن او را چنانکه گویی خبر را تر و تازه و با آب کرده است . (از اقرب الموارد) : تمویه و تزویر آنها مرا در...