کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زراد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زراد
لغتنامه دهخدا
زراد. [ زَرْ را ] (ع ص ) زره گر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد). زره گر که زره را می سازد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). زره ساز و زره گر. (ناظم الاطباء). این انتساب اشتغال به اسلحه سازی را افاده می نماید. (از انساب سمعانی ). زره...
-
زراد
لغتنامه دهخدا
زراد. [ زِ ] (ع اِ) ریسمان که به وی گلوی شتر را بندند تا نشخوار بدهان نیارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مخنقه . (اقرب الموارد). || دِرّه و تازیانه ٔ چوبین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
حسن زراد
لغتنامه دهخدا
حسن زراد. [ ح َ س َ ن ِ زَرْ را ] (اِخ ) سراد کوفی . رجوع به حسن بن محبوب زراد کوفی شود.
-
جستوجو در متن
-
حسن سراد
لغتنامه دهخدا
حسن سراد. [ ح َ س َ ن ِ س َرْ را ] (اِخ ) زراد. رجوع به حسن بن محبوب زراد شود.
-
مزرد
لغتنامه دهخدا
مزرد. [ م ِ رَ ] (ع اِ) رشته ای که بدان گلوی شتر را بندند و خبه کنندتا نشخوار از شکم بدهان نیارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زراد. مِخنقة. (اقرب الموارد).
-
بستی
لغتنامه دهخدا
بستی . [ ب َ ] (اِخ ) ابونصر احمدبن محمدبن زیاد زراد بستی دهقان . معروف به ابن ابی سعید از مردم سمرقند. وی محدث بود و ابوسعید ادریسی از وی حدیث نوشت . (از لباب الانساب ). و رجوع به بستی ، صفت نسبی شود.
-
جنثی
لغتنامه دهخدا
جنثی . [ ج ُ ثی ی ] (ع اِ) شمشیر. || زره گر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || آهن نیکو. (منتهی الارب ). بهترین و نیکوترین آهن . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || آهنگر. (منتهی الارب ). زراد. (اقرب الموارد) (آنندراج ).
-
زرادگاه
لغتنامه دهخدا
زرادگاه . [ زَرْ را ] (اِ مرکب ) زرادگه . جائی که زره سازند. (فرهنگ فارسی معین ). || زرادخانه . جایگاه ساز و برگ جنگ . سلاح خانه . محل نگهداری وسائل و مهمات جنگی : تا دیدم آن دوات پراز کلک تیغ فعل زرادگاه رستم دستان شناسمش . خاقانی .رجوع به زراد و زر...
-
حداد
لغتنامه دهخدا
حداد. [ ح َدْ دا ] (ع ص ، اِ) دربان . دروان . (مهذب الاسماء). بواب : لایقاس الملائکة بالحدادین . (ابوبکربن ابی قحافة). حاجب . دربان . (ناظم الاطباء) || زندانبان . بندیوان . سجان . (اقرب الموارد). ج ، حدادون و حدادین . || آهنگر. قین . (منتهی الارب ).ن...
-
زره گر
لغتنامه دهخدا
زره گر. [ زَ / زِ رِه ْ گ َ ] (ص مرکب ) زره ساز و کسی که زره می سازد. (ناظم الاطباء). معروف . (آنندراج ). زراد. دراع . سراد. زره باف . آن که زره سازد. نساج . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : باد زره گر شده ست آب مسلسل زره ابر شده خیمه دوز باغ مسلسل خیم . ...
-
نساج
لغتنامه دهخدا
نساج . [ن َس ْ سا ] (ع ص ) جولاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بافنده . چولاه . (از ناظم الاطباء). بافنده ٔجامه . (غیاث اللغات ). جولاهه . (مهذب الاسماء). جامه باف . جولا. حائک . گوفشانه . پای باف . بافکار : عنکبوت آمد آنگاه چو نساجی سر...
-
حبیش
لغتنامه دهخدا
حبیش . [ ح ُ ب َ ] (اِخ ) ابن مبشر. نجاشی در رجال خود او را برادر جعفربن مبشر،دانسته ، گوید: مکنی به ابوعبداﷲ و از شیعه است و احادیث عامه را بسیار روایت کرده . و کتاب بزرگ و نیکی تألیف کرده و «اخبار السلف » نامیده و در آن متقدمان بر علی را ناسزا گفت...
-
صاحب جیش
لغتنامه دهخدا
صاحب جیش . [ ح ِ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) صاحب الجیش . سپهسالار لشکر : القبض علی اریارق الحاجب صاحب جیش الهند و کیف جری ذلک ... (تاریخ بیهقی ص 218).گشته داود نبی زراد لشکرگاه اوباز صاحب جیش آن لشکر سلیمان آمده . خاقانی .امیر ناصرالدین در عهد س...