کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زدن موی وغیره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کمرتاب زدن
لغتنامه دهخدا
کمرتاب زدن . [ ک َ م َ زَ دَ ] (مص مرکب ) (در کشتی ) فن کمرتاب را بکار بردن . (فرهنگ فارسی معین ) : در مخالف که ترا گفت که سر خواب بزن کوه اگر بر سرت افتاد کمرتاب بزن . (فرهنگ فارسی معین ).و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
کمین زدن
لغتنامه دهخدا
کمین زدن . [ ک َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کمین کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : خاک درچرخ برین می زندچرخ میان بسته کمین می زند.نظامی .فتنه به گوشه های دو چشمت نهان شده ست آفت به کنجهای دهانت کمین زده ست . امیرخسرو(از آنندراج ذیل کمین ).و رجوع به کمین کردن شود.
-
کلک زدن
لغتنامه دهخدا
کلک زدن . [ ک َ ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) تباهی کردن زن . تباه کاری کردن زن . نابسامانی کردن زن . کار نامشروع کردن زن . بکار نامشروع مرتکب بودن (بیشتر درزنان ). عمل بد کردن زن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منحرف شدن زن و رفیق داشتن و فاسق گرفتن او. (از...
-
کلنگ زدن
لغتنامه دهخدا
کلنگ زدن . [ ک ُ ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کلنگ بر زمین کوبیدن و کندن و شکافتن آن را ضربت وارد کردن با کلنگ بر زمین و دیوار برای کندن و شکافتن آن : کلنگی می زند چون شیر جنگی کلنگی نه که او باشد کلنگی . نظامی .و رجوع به کلنگ بمعنی دست افزار شود.
-
کله زدن
لغتنامه دهخدا
کله زدن . [ ک ِل ْ ل َ / ل ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) کله بستن : رسیدند زی آبگیری فراززده کله ٔ زرّبفت از فراز. اسدی .یکی هودج از ماه زرین سرش زده کله ٔ زرّبفت از برش . اسدی .زده کله بالای شاهانه تخت نشسته بر آن یوسف نیک بخت . شمسی (یوسف و زلیخا).زده کله و...
-
کم زدن
لغتنامه دهخدا
کم زدن . [ ک َ زَ دَ ] (مص مرکب )اظهار عجز کردن و خود را وقعی نگذاشتن . (آنندراج ). اظهار عجز کردن . برای خود اهمیتی قایل نشدن . فروتنی کردن . تواضع نمودن . (فرهنگ فارسی معین ) : اگر مردان عالم کم زنانندترا زان کم زدن آخر کمی کو. سنائی .ای کم زده خور...
-
گریز زدن
لغتنامه دهخدا
گریز زدن . [ گ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) گفتاری را منتهی به موضوع دیگر که مقصود بالذات بود کشانیدن . همیشه سخن را بمطلوب خود منتهی کردن . مطلبی را به مطلب دیگر پیوستن با تناسب . به تناسبی بگفتار دیگر پرداختن چنانکه روضه خوانان از حکایتی به واقعه ٔ کربلا ی...
-
گریه زدن
لغتنامه دهخدا
گریه زدن . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) اشک ریختن . (آنندراج ) : همچو طاوس بسامان ندهندت همه چیزگه بپا گریه زدن گاه به پر خندیدن . سنجر کاشی (از آنندراج ).چو خس را خود افکنده در دیده کس ز خود بایدش گریه زد نی ز خس . میرخسرو (از آنندراج ).چندا...
-
گز زدن
لغتنامه دهخدا
گز زدن . [ گ َزْ زَ دَ ] (مص مرکب ) پیمودن به گز. (آنندراج ) (بهار عجم ) : ببالای عروس نعتت و قد سخن بافی فروغ مهرو مه را کلک فکرم گز به کالا زدچو کوته آمدند این هر دو سر کالا سخن بافی نی قندم مساحت بر گلستان مسیحا زد.حکیم زلالی خوانساری .
-
گزک زدن
لغتنامه دهخدا
گزک زدن . [ گ َزَ زَ دَ ] (مص مرکب ) گزک زدن زخم ؛ تشنج و بدی زخم از آب برداشتن ، یا بو بردن . و رجوع به گزک زده شود.
-
گشت زدن
لغتنامه دهخدا
گشت زدن . [ گ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) سیر کردن و گردیدن . (آنندراج ) : به زندان غمم چون لاله در خون کی بود یارب که چون نرگس قدح بر کف زنم گشت چمن با او.بنای هروی (از آنندراج ).
-
گل زدن
لغتنامه دهخدا
گل زدن . [ گ ُ زَ دَ] (مص مرکب ) کنایه از طلب کردن حریف را برای جنگ و این رسم کشتی گیران ولایت است . (آنندراج ) : به خصم گل زدن از دست ما نمی آیدوگرنه آبله ام تشنه ٔ مغیلان است . صائب (از آنندراج ).رجوع به گل کشتی و گل جنگ شود. || حباب گونه برآوردن ....
-
گلوله زدن
لغتنامه دهخدا
گلوله زدن . [ گ ُ لو ل َ / ل ِ زَدَ ] (مص مرکب ) انداختن گلوله . پرتاب کردن گلوله .
-
گم زدن
لغتنامه دهخدا
گم زدن . [ گ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) پنهان شدن . (آنندراج ) : سردهانت ذره ای هرگز نشد بر من یقین دل می برد دزدیده او در گوشه ای گم میزند.ویسی (از آنندراج ).
-
گنبد زدن
لغتنامه دهخدا
گنبد زدن . [گُم ْ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نوعی از جست حیوانات که به هر چهار پا جهند، مانند: جست آهو. (بهار عجم ) (آنندراج ). گنبد. گنبده . گنبدی . گنبد کردن : چو جولان کند هست کوه روان چو گنبد زند گنبد اخضر است . امیرمعزی (از فرهنگ رشیدی ).هر خدنگی که...