کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زاچ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زاچ
لغتنامه دهخدا
زاچ . (ص ، اِ) زاج . زن نوزای . (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به زاج در این لغت نامه ورجوع به آنندراج و برهان قاطع و فرهنگ شعوری شود.
-
واژههای مشابه
-
زاچ سور
لغتنامه دهخدا
زاچ سور. (اِ مرکب ) زاج سور. رجوع به زاج سور شود.
-
جستوجو در متن
-
زچ
لغتنامه دهخدا
زچ . [زَ ] (ص ، اِ) مخفف زاچ (زن نوزای ). (فرهنگ نظام ).
-
زاهچ
لغتنامه دهخدا
زاهچ . [ هَِ ] (ص ، اِ) در لغت محلی گناباد، زن نوزائیده . رجوع به زاچه و زاچ شود.
-
زاهو
لغتنامه دهخدا
زاهو. (نف ) زائو. زن نوزائیده و زاچه . (ناظم الاطباء). و رجوع به زاچ ، زاچه ، زچه و زاهچ ، و نفساء شود.
-
زاج
لغتنامه دهخدا
زاج . (ص ، اِ) زن نوزای . (شرفنامه ٔ منیری ). زن نوزائیده . (برهان ). نفساء : دلیری که ترسد ز پیکان تیرزن زاج خوانش مخوانش دلیر. ابوالمؤیدبلخی .و آن را زاچ و زچه نیز خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به زاچ و زچه در لغت نامه شود...
-
زاچه
لغتنامه دهخدا
زاچه . [ چ ِ ](ص ، اِ) زن نوزائیده باشد. (برهان قاطع). زاجه . زاج . رجوع به فرهنگ شعوری ، آنندراج ، انجمن آرای ناصری و شرفنامه ٔ منیری و رجوع به زاچ در این لغت نامه شود.
-
زج
لغتنامه دهخدا
زج . [ زَ ] (ص ، اِ) مخفف زاج (زن نوزا). زاجه . زجه . (از رشیدی ) (از فرهنگ نظام ). در سامی آمده که «زج زنی است که بار نهاده و تا وقتی که پاک شود او را نفساء گویند». و این مضمون بمعنی زاج و زاجه متناسب می باشد. و آن پارسی است . (از انجمن آرا) (از آنن...
-
زبط
لغتنامه دهخدا
زبط. [ زَ ] (ع مص ) بانگ کردن بط. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). زبط و زبیط؛ فریاد مرغابی . (محیط المحیط) (البستان ). فریاد کردن مرغابی : «زبط البط»؛ یعنی فریاد کرد مرغابی . (ترجمه ٔ قاموس ). زبط و زبیط، صیاح مرغابی . (از متن اللغه ). زبط ...