کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زاووق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زاووق
لغتنامه دهخدا
زاووق . (معرب ،اِ) نام جیوه است به اصطلاح اکسیریان و بعربی زیبق گویند. (برهان قاطع). و آن را آبک ، آبق ، ابوالارواح ، اصل الاجساد، ام الاجساد، پرنده ، بنده ، تیر، نافذ، جوهر، جیوه ، حل الذهب ، حی الماء، روح ، روحانی ، رجراج ، زاوق ، زموم ، ژیوه ، ستا...
-
جستوجو در متن
-
زواووق
لغتنامه دهخدا
زواووق . [ زَ ] (معرب ، اِ) بمعنی زاووق باشد که جیوه است ، به زبان ارباب عمل که کیمیاگرانند. و عربان زیبق خوانند. (برهان ) (آنندراج ). سیماب و جیوه . (ناظم الاطباء). و زیبق (زئبق ) معرب جیوه (ژیوه ) است . رجوع به همین کلمات شود.
-
مزأبق
لغتنامه دهخدا
مزأبق . [ م ُ زَءْ ب َ ] (ع ص ) اندوده شده به زیبق . درهم مزأبق ، درهم اندود شده از جیوه . (ناظم الاطباء). مطلی به زاووق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بازرگانیشان [ مردم سریر به عربستان ] سیم مزأبق است . (حدود العالم ).
-
فرار
لغتنامه دهخدا
فرار. [ ف َرْ را ] (ع ص ) سخت گریزنده و پویه دونده . (منتهی الارب ). فارّ. (اقرب الموارد). رجوع به فارّ شود. || (اِ) در عبارت حریری بمعنی زیبق است بسبب سرعت سیلان آن ، و نیز به اصطلاح اهل صناعت کیمیا زیبق است . (فهرست مخزن الادویه ): و انصَلَت َ منا ...
-
زئبق
لغتنامه دهخدا
زئبق . [ زِءْ ب َ / ب ِ ] (معرب ، اِ) معرب زیوه ٔ (ژیوه ) فارسی است و عامه آنرا زیبق گویند. (اقرب الموارد). زئبق در تداول عامه زیبق است . (از دزی ج 1ص 576). زئبق معرب بهمزه است . (منتهی الارب ). سیماب وجیوه و ژیوه . (ناظم الاطباء). زئبق زاووق است و ب...
-
تزویق
لغتنامه دهخدا
تزویق . [ ت َزْ ] (ع مص ) آراستن . (دهار). آراستن و درست کردن سخن و کتاب را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آراستن و نیکو گردانیدن . (ناظم الاطباء). آراستن کلام و کتاب . (از متن اللغة). آراستن و نیکو کردن سخن . (از المنجد). تقویم کتاب . (از متن اللغة). ن...
-
سیماب
لغتنامه دهخدا
سیماب . (اِ مرکب ) جیوه را گویند و معرب آن زیبق باشد و جزو اعظم اکسیر است ، بلکه روح اکسیر و روح جمیع اجساد است .(برهان ). چون مرکب اعتبار کنند معنی آب سیم باشد. (فرهنگ رشیدی ). جیوه . زیبق . ژیوه . ابک . آبق . آب . بنده . عبد. پرنده . طیار. فرار. گر...