کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زاغ پا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زاغ شب
لغتنامه دهخدا
زاغ شب . [ غ ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شب تیره : چو زاغ شب به جابلسا رسید از حد جابلقابرآمدصبح رخشنده چو از یاقوت عنقائی . ناصرخسرو.و رجوع به زاغ ، پر زاغ و زاغ رنگ شود.
-
زاغ کبود
لغتنامه دهخدا
زاغ کبود. [ غ ِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به زاج کبود و کات کبود و زاج ازرق شود.
-
زاغ کمان
لغتنامه دهخدا
زاغ کمان . [ غ ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سه گوشه ٔ کمان ، لیکن تنها لفظ زاغ بدین معنی مستعمل نیست چنانچه بعضی گمان برده اند. (آنندراج ). سه گوشه ٔ کمان ، چه گاهی گوشه ٔ کمان را بشکل زاغ میساخته اند. (فرهنگ نظام ) : چو خسرو چنان دید برگشت شاددو...
-
زاغ گرفتن
لغتنامه دهخدا
زاغ گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) مجازاً عیب گرفتن و طعنه زدن . (فرهنگ نظام ). طعنه زدن و استهزا کردن . بدین معنی کلاغ گرفتن نیز بیاید. (آنندراج ) : سنگ عبرت بر دل درویش هستی خواه زن زاغ حسرت بر دل دیندار دنیاخواه گیر.(منسوب به حافظ).
-
زاغ پیشه
لغتنامه دهخدا
زاغ پیشه . [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) کلاغ . (آنندراج ). و رجوع به زاغ رو و زاغ فعل شود.
-
زاغ چشم
لغتنامه دهخدا
زاغ چشم . [ چ َ / چ ِ ](ص مرکب ) کنایه از کبودچشم . (آنندراج ) : دمان همچو شیر ژیان پر ز خشم بلند و سیه خایه و زاغ چشم .فردوسی .که در چین زاغ چشمی نام فرهادکه در صنعت تراشی بوده استاد. ملافوقی یزدی (از آنندراج ).زال کند سرمه در داغ چشم گاو پس از مرگ ...
-
زاغ چند
لغتنامه دهخدا
زاغ چند. [ چ ِ / چ َ ] (اِخ ) دژی است در ترکستان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
زاغ دل
لغتنامه دهخدا
زاغ دل . [ دِ ] (ص مرکب ) کنایه از سیاه دل که قساوت داشته باشد. (آنندراج ) : زاغ دلان را نفس شوم ده مغز غلیواژ و سر بوم ده .امیرخسرو دهلوی (از آنندراج ).
-
زاغ ده
لغتنامه دهخدا
زاغ ده . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خوارچ بخش مرکزی شهرستان آمل . واقع در 10000گزی شمال آمل و 4000گزی خاور راه آمل به محمودآباد. منطقه ٔ آن دشت ، معتدل ، مرطوب و مالاریائی و زبان اهالی مازندرانی و فارسی و آب آن از رودخانه ٔ هراز و چشمه ٔ اوج آبا...
-
زاغ رنگ
لغتنامه دهخدا
زاغ رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) برنگ زاغ . کنایت از شب و هر چیز سیاه : برآمد زاغ رنگ و ماه پیکریکی میغ از فراز کوه قارن .منوچهری .چو روز سپید از شب زاغ رنگ برآمد چو کافور از اقصای زنگ . نظامی .همه زیور روم شد زاغ رنگ بروم اندر آمد شبیخون زنگ . نظامی .
-
زاغ رو
لغتنامه دهخدا
زاغ رو. (اِ مرکب ) مؤلف آنندراج این کلمه را بدون ضبط و تفسیر آورده است با شاهد ذیل : خسروا لشکر خطش بدویددل نگه دار وقت زاغ رو است .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
زاغ رود
لغتنامه دهخدا
زاغ رود. (اِخ ) از شعب رودخانه ٔ لار است . رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 67 بخش انگلیسی شود.
-
زاغ زبان
لغتنامه دهخدا
زاغ زبان . [ زَ ] (ص مرکب ) کنایت از مردم سیاه زبان باشد یعنی کسانی که نفرین ایشان را اثری هست . (برهان قاطع). کنایه از سیه زبان است . (آنندراج ). || در اسب تعریف است . (برهان قاطع). و سیاهی زبان از محسنات اسب میباشد. (ناظم الاطباء). || کنایه از قلم ...
-
زاغ سار
لغتنامه دهخدا
زاغ سار. (اِخ )در عجائب المخلوقات و جامع الحکایات آمده که از هند جهت خلیفه حیوانی بتحفه آوردند سرش بشکل آدمی و تن مانند زاغ بوده و کلمه ای چند تلفظ میکرد منها: انا الزاغ الاعجوبة، انا اللیث مع اللبوة. (نزهة القلوب مقاله ٔ اول چ لیدن ص 69).
-
زاغ سار
لغتنامه دهخدا
زاغ سار. (ص مرکب ) زاغ سر. (فهرست ولف ). همانند زاغ در سیاهی . کنایه است از سخت سیاه چهره : از این زاغ ساران بی آب و رنگ نه هوش و نه دانش نه نام ونه ننگ . فردوسی . || کنایه از ظالم سرسخت . بی آبرو. دل سیاه . قسی القلب .و رجوع به زاغ سر شود.