کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زئبق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زئبق
لغتنامه دهخدا
زئبق . [ زِءْ ب َ / ب ِ ] (ع ص ) مرد طیش کننده . طائش و این از نظر تشبیه است . (تاج العروس ).
-
زئبق
لغتنامه دهخدا
زئبق . [ زِءْ ب َ / ب ِ ] (معرب ، اِ) معرب زیوه ٔ (ژیوه ) فارسی است و عامه آنرا زیبق گویند. (اقرب الموارد). زئبق در تداول عامه زیبق است . (از دزی ج 1ص 576). زئبق معرب بهمزه است . (منتهی الارب ). سیماب وجیوه و ژیوه . (ناظم الاطباء). زئبق زاووق است و ب...
-
واژههای مشابه
-
زئبق الحلو
لغتنامه دهخدا
زئبق الحلو. [ زِءْ ب َ قُل ْ ح ُل ْوْ ] (ع اِ مرکب ) (الَ ...) جیوه ٔ شیرین مرکوردو . کلمل . دوای کرم . (از دزی ج 1 ص 576).
-
زئبق المقتول
لغتنامه دهخدا
زئبق المقتول . [ زِءْ ب َ قُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) (الَ ...) جیوه ٔ کشته . تراب الزئبق ، و هو ان یسحق الزئبق مع بعض الادویة الترابیة بالخل حتی تغیب عیونه ، موت الزئبق هو ان یحسق حتی تغیب عیونه . (از دزی ج 1 ص 576 و 577). رجوع به مفردات ابن البیطار شو...
-
جستوجو در متن
-
زئبقی
لغتنامه دهخدا
زئبقی . [ زِءْ ب َ / ب ِ ] (ص نسبی ) منسوب به زئبق . (ناظم الاطباء).
-
زواووق
لغتنامه دهخدا
زواووق . [ زَ ] (معرب ، اِ) بمعنی زاووق باشد که جیوه است ، به زبان ارباب عمل که کیمیاگرانند. و عربان زیبق خوانند. (برهان ) (آنندراج ). سیماب و جیوه . (ناظم الاطباء). و زیبق (زئبق ) معرب جیوه (ژیوه ) است . رجوع به همین کلمات شود.
-
تزویق
لغتنامه دهخدا
تزویق . [ ت َزْ ] (ع مص ) آراستن . (دهار). آراستن و درست کردن سخن و کتاب را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آراستن و نیکو گردانیدن . (ناظم الاطباء). آراستن کلام و کتاب . (از متن اللغة). آراستن و نیکو کردن سخن . (از المنجد). تقویم کتاب . (از متن اللغة). ن...
-
زیبق
لغتنامه دهخدا
زیبق . [ ب َ / زَ ب َ ] (معرب ، اِ) معرب جیوه که بمعنی سیماب است . (غیاث ). معرب زیوه که جیوه به جیم تازی مبدل و سیماب مرادف آن است . (آنندراج ). زئبق . معرب ژیوه (جیوه ). (فرهنگ فارسی معین ). مأخوذ از زئبق عربی ، سیماب و جیوه . (از ناظم الاطباء). د...
-
حب افرنجی
لغتنامه دهخدا
حب افرنجی . [ ح َب ْب ِ اِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سیفیلیس . مبارک . شجر. ضأر. کوفت . داود ضریر انطاکی در تذکرة در ذیل کلمه ٔ نار فارسی گوید: و یضارب الحب الافرنجی لأن الاطبّاء لم تذکره بمفرده بل الحقوه به (ای الحقوا حب الافرنجی بنار فارسی ) و...
-
ذهب
لغتنامه دهخدا
ذهب . [ ذَ هََ ] (ع اِ) زر. طلا عقیان . ذَهبة. تبر. عسجد. سام . عین . نضر. ج ، اَذهاب ، ذُهوب . ذُهبان ، ذِهبان . یکی از اجساد کیمیاگران و ارباب صناعت کیمیا از آن بشمس کنایت کنند. (مفاتیح العلوم خوارزمی ) : من برون آیم به برهانها ز مذهبهای بدپاکتر ز ...