کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریزاندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ریزاندن
لغتنامه دهخدا
ریزاندن . [ دَ ] (مص ) ریزانیدن .ریختن . ریختن کنانیدن . (ناظم الاطباء) : درخت را بجنبان تا خرما بریزاند. (قصص الانبیاء ص 205).به تنگی بریزاندت روی رنگ چو وقت فراخی کنی معده تنگ . سعدی (بوستان ).|| ریزه کردن . (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
ریزاندنی
لغتنامه دهخدا
ریزاندنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) ریزانیدنی . قابل ریزاندن . لایق ریختن . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به ریزاندن شود.
-
ریزا
لغتنامه دهخدا
ریزا. (نف ) ریزان . (ناظم الاطباء).- ریزا کردن ؛ ریزاندن . ریختن . پاشیده و ریزان کردن : سیم را گر بسرشد بر یکدگر آتش همی چون هم آتش مر سرشته سنگ را ریزا کند.ناصرخسرو.
-
خون چکانیدن
لغتنامه دهخدا
خون چکانیدن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) فرو ریزاندن خون قطره قطره . قطره قطره بیرون ریختن خون : امید روز وصل دل خلق می دهدورنه فراق خون بچکانید از نهیب .سعدی .
-
ریزانیدن
لغتنامه دهخدا
ریزانیدن . [ دَ ] (مص ) ریزاندن . (ناظم الاطباء). ریختن به معنی متعدی : داءالثعلب موی سر بریزاند. (یادداشت مؤلف ): سح ؛ ریزانیدن آب . سکب ؛ ریزانیدن آب . (تاج المصادر بیهقی ) : اگر سوزان و تیز بودی موی را بریزانیدی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || ریزه ر...
-
مری
لغتنامه دهخدا
مری . [ م َرْی ْ ] (ع مص ) بسودن و مالیدن سر پستان ناقه را تا شیر برآورد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || برآوردن چیزی را. (از منتهی الارب ). استخراج . (از اقرب الموارد). || منکر شدن حق کسی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جحود کردن ....
-
خصی الثعلب
لغتنامه دهخدا
خصی الثعلب . [ خ ُ / خ ِ صِث ْ ث َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) سورطیون . سوفطیون (بحر الجواهر). شاطریون . (منتهی الارب ). ساطورین . طریفلن . جفت آفرید. (یادداشت بخط مؤلف ). ثعلب مصری . رجوع به ثعلب مصری در این لغت نامه شود.خواص طبی خصی الثعلب : بیخی است سفید...
-
افاضة
لغتنامه دهخدا
افاضة. [ اِ ض َ ] (ع مص ) آب را بر خود ریختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مصادر زوزنی ). آب بر تن ریختن . (تاج المصادر بیهقی ). آب بر بدن خود ریختن . (از اقرب الموارد). || یکبار روان شدن مردم از عرفات بسوی منی . (منتهی الارب ) (از آنند...