کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رِنای پیک پیشساز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
چاپار
لغتنامه دهخدا
چاپار. (ترکی ، اِ) پیک . چپر. برید. پست . قاصد. نامه بر. گسی بنده . و رجوع به پیک و برید و چپر و گسی بنده وچاپارخانه شود. || نام نوعی خراج که در پیش از قراء میگرفته اند. (مرآت البلدان ج 1 ص 337).
-
لابه ساز
لغتنامه دهخدا
لابه ساز. [ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) لابه گر : به ره پیش مهراج باز آمدندبه پوزش همه لابه ساز آمدند.اسدی (گرشاسبنامه ).
-
فدیت لک
لغتنامه دهخدا
فدیت لک . [ ف َ دَ ت ُ ل َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) فدایت گردم . برخی ِ جانت شوم . پیش بمیرم تو را. پیش مرگت شوم . قربانت گردم . (یادداشت بخط مؤلف ) : ای پیک پی خجسته چه نامی فدیت لک هرگز سیاه چرده ندیدم بدین نمک .حافظ.
-
پیک
لغتنامه دهخدا
پیک . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) (از اوستائی پدیکا، لغةً بمعنی پیاده رونده و مجازاً قاصد) کسی که مأمور رساندن بارها و نامه های پستی است از جایی بجایی . برید . فیج . (منتهی الارب ). قاصد. مِرسال . ساعی . پروان . چاپار. نامه بر. پیام آور. (شرفنامه ). رسول . پ...
-
رزم ساز
لغتنامه دهخدا
رزم ساز. [ رَ ] (نف مرکب ) رزم افکن . رزم یوز. رزم دیده . رزم خواه . کنایه از جنگی و مبارز. (آنندراج ). جنگی . جنگ جو. (لغت ولف ) سازکننده ٔ جنگ . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). آماده کننده ٔ مقدمات حرب : ایا خورشید سالاران گیتی سوار رزم ساز و گ...
-
هاون کوب
لغتنامه دهخدا
هاون کوب . [ وَ] (نف مرکب ) شخصی را گویند که به جهت عطاران و طبیبان دارو و اجزای معاجین بکوبد. (برهان ) : ببند ار کحل دین خواهی کمر چون دسته ٔ هاون به پیش آنکه ارواحند هاونکوب دکانش . خاقانی .|| آنکه در هاون چیزی می کوبد. (ناظم الاطباء). || مرکب و سی...
-
بزمساز
لغتنامه دهخدا
بزمساز. [ ب َ ] (نف مرکب ) تهیه کننده ٔ مهمانی . (ناظم الاطباء). سازنده ٔ بزم عیش و عشرت . ضیافت دهنده . || بزم آرا. مجلس آرا : سوی تخت پیروزه بازآمدندگشاده دل و بزم ساز آمدند. فردوسی .شبستان همه پیش باز آمدندبدیدار او بزم ساز آمدند. فردوسی .|| (ن مف...
-
نیرنگ ساز
لغتنامه دهخدا
نیرنگ ساز. [ ن َ / ن ِ رَ ] (نف مرکب ) افسونگر. (آنندراج ). ساحر. || حیله گر. مکار. محتال . محیل : چنین گفت ابلیس نیرنگ سازکه جاوید زی شاد و گردن فراز. فردوسی .هم از جنگ و پیکار با خوشنوازز رای چنان مرد نیرنگ ساز. فردوسی .جهان دام داری است نیرنگ سازه...
-
ساز
لغتنامه دهخدا
ساز. (اِ) ساختگی کارها. (برهان ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ). سامان . (غیاث ) (جهانگیری ). سامان و سرانجام . چنانکه گویند ساز و برگ و ساز و سرانجام . (آنندراج ). آمادگی . ساخت . ساختگی : به روز هیچ نبینم ترا به شغل و به سازبه شب کنی ...
-
عذرساز
لغتنامه دهخدا
عذرساز. [ ع ُ ] (نف مرکب ) آنکه عذر آورد. آنکه پوزش و اعتذار آغازد : چو شه دید کان خسرو عذر سازپیاده بنزدیک او شد فراز. نظامی .و گر پیش اقبال بازآمدی کجا عذر اگر عذرساز آمدی .نظامی .
-
اندک مردم
لغتنامه دهخدا
اندک مردم . [ اَ دَ م َ دُ ] (اِ مرکب ) مردم پست . (یادداشت مؤلف ): ایشان [ لوریان ] را ساز و چهارپا داد [ بهرام گور ] تا رایگان پیش اندک مردم رامش کنند. (مجمل التواریخ والقصص ). || (ص مرکب ) کم جمعیت . (یادداشت مؤلف ).
-
بندوی
لغتنامه دهخدا
بندوی . [ ب َ ] (اِخ ) یکی از نجبای ایران معاصر خسروپرویز : همی رفت بندوی و گستهم پیش زره دار و با لشکر ساز خویش .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2974).
-
ساز کردن
لغتنامه دهخدا
ساز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ساخته و آماده کردن . (آنندراج ). آمادن . فراهم کردن . مهیا کردن . ترتیب دادن . ساخته کردن . ساختن : سپه را همه هر چه بایست ، سازبکرد و بیامد سوی تخت باز. فردوسی .خرد را چو با دانش انباز کردبه دل پاسخ نامه را ساز کرد. ...
-
پیش بردن
لغتنامه دهخدا
پیش بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) فایق شدن .غالب آمدن . غالب شدن . توفیق یافتن به اجراء قصد. نائل شدن بر... کامیاب شدن . بمقصود رسیدن : بنزد جهان داور خویش بردجهان داوری بین که چون پیش برد. نظامی . || بکرسی نشاندن . مسلم ساختن . پیش بردن حرفی یا کاری ...
-
پیش نهادن
لغتنامه دهخدا
پیش نهادن . [ ن َ / ن ِ دَ ] (مص مرکب ) مقابل پس نهادن . جلو گذاردن . فرا پیش آوردن . از آنجا که بود فراتر آوردن . حرکت دادن بسوی مقابل : چو برداشت خسرو پی از جای خویش نهاد آن زمان زاد فرخ به پیش . فردوسی .آنجا که تویی رفتن ما سود نداردالا بکرم پیش ن...