رزم ساز. [ رَ ] (نف مرکب ) رزم افکن . رزم یوز. رزم دیده . رزم خواه . کنایه از جنگی و مبارز. (آنندراج ). جنگی . جنگ جو. (لغت ولف ) سازکننده ٔ جنگ . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). آماده کننده ٔ مقدمات حرب :
ایا خورشید سالاران گیتی
سوار رزم ساز و گرد نستوه .
عمود گران برکشیدند باز
دو شیر سرافراز و دو رزم ساز.
دو شاه و دو لشکر چنان رزم ساز
به لشکرگه خویش رفتند باز.
پیاده شوم پیش او رزم ساز
تو شاهی جهاندار و گردن فراز.
سواران و گرسیوز رزم ساز
برفتند با نیزه های دراز.
همه برج آن قلعه بالا و زیر
پر از گونه گون رزم ساز دلیر.
فکندند از ایشان بسی رزم ساز
چو خورشید شد زرد گشتند باز.
سپهدار جنگاور رزم ساز
فرستادش از پیش مهراج باز.
دگر رزم سازی برون شد چو شیر
بگردید زر داده گردش دلیر.
ز پیشین گهان تا نمازی دگر
به میدان نشد رزم سازی دگر.
دگر هیچکس را نیامد نیاز
که با آن زبانی شود رزم ساز.
نشد پیش او هیچکس رزم ساز.