کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رَمَيْتَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
هدیا
لغتنامه دهخدا
هدیا. [ هَُ دَی ْ یا ] (ع اِ) مثل و مانند. یقال : رمیت بسهم ثم بسهم آخر هدیاه ای قصده . (منتهی الارب ). و یقال : لک عندی هدیاها. (اقرب الموارد).
-
تقضقض
لغتنامه دهخدا
تقضقض . [ ت َ ق َ ق ُ ] (ع مص ) پراکنده شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تفرق و تکسر: رمیت رأسه علی القوم فتقضقضوا؛ ای انکسروا و تفرقوا. (اقرب الموارد).
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن الذهلی . شاعری است عرب که از شعر او در الحماسه آمده است . او راست :قومی هُم ْ قتلوا اُمیم َ اخی فاذا رمیت یصیبنی سهمی ولئن عفوت لا عفون جلالاو لئن قرعت لا وهنن عظمی .
-
حراب
لغتنامه دهخدا
حراب . [ ح ِ ] (ع مص ) تحارب . حرب . احتراب . محاربت . جنگ : ای بسا مرد شجاع اندر حراب که ببرد دست یا پایش ضراب . مولوی .با خیال دزد میکرد او حراب . مولوی .من چو تیغ و آن زننده آفتاب مارمیت اذ رمیت در حراب .مولوی .
-
حفنة
لغتنامه دهخدا
حفنة. [ ح َ ن َ ] (ع اِ) یک مشت از طعام . مشتی از گندم و جو و جز آن . یا دو مشت وقتی که هر دو کف بهم آورده باشند. (منتهی الارب ). پری یک مشت . مقداری که در کف دستی فراهم کرده گنجد. چیز اندک . || گو کف . ج ، حفنات : مارمیت اذ رمیت فتنه ای صدهزاران خرم...
-
لقیم
لغتنامه دهخدا
لقیم . [ ] (اِخ ) الدجاج . ذکره الجاحظ فی کتاب الحیوان و قال انه مدح النبی (ص ) فی غزاة خیبر بشعره منه :رمیت مطاه من الرسول یفترن شهباء ذات مذاکر و حفار.قال فوهب النبی (ص ) دجاج خیبر عن آخرهما فمن حینئذ قیل له الدجاج ذکر ذلک ابوعمرو الشیبانی و المدائ...
-
عن
لغتنامه دهخدا
عن . [ ع َ ] (ع حرف جر) بمعنی از و مرادف «من » که کلمه ٔ مابعد خود را جر میدهد و آن دارای ده معنی میباشد: مجاوزت . (منتهی الارب ) آنندراج ) (از اقرب الموارد). تجاوز. (ناظم الاطباء). مانند: سافرت عن البلد؛ یعنی از شهر مسافرت کردم . (ناظم الاطباء) (از ...
-
جاشدان
لغتنامه دهخدا
جاشدان . (اِ مرکب ) صندوق نان بود و جاشکدان نیز گویند. اسدی گوید : در زمی برچیدمی تا جاشدان خوردمی هرچه (هرچ ) اندرو بودی ز نان . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 396).در متن شعر و انتساب آن اشتباه شده به این معنی که در حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی به جاشدان مع...
-
صرفة
لغتنامه دهخدا
صرفة. [ ص َ ف َ ] (ع اِ) نیک بختی زمانه . (منتهی الارب ). ناب الدهر، الذی نفتر عن البرد او عن الحرّ. (اقرب الموارد). || مهره ای است که بدان زنان مردان را بند کنند. (منتهی الارب ). || فائده . سود. بهره : خصم سگدل ز حسد نالد چون جبهت ماه نور بی صرفه ده...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ولیدبن محمد، معروف بولاد. او از خاندان علم است و یاقوت ذکر و ترجمه ٔ پدر و جد ولاد را در معجم آورده است . و کنیت او ابوالعباس است و چنانکه زبیدی در کتاب خود گوید وفات اوبه سال 302 هَ .ق . بوده است . و گوید: او در نح...
-
احذر
لغتنامه دهخدا
احذر. [ اَ ذَ ] (ع ن تف ) ترسنده تر. || هوشیارتر. دوراندیش تر. حزوم تر.- امثال : احذر من ذئب ؛ حازم تر از گرگ . قالوا انه یبلغ من شدة احترازه ان یراوح بین عینیه اذا نام فیجعل احدیهما منطبقة نائمة و الاخری مفتوحة حارسة بخلاف الأرنب الذی ینام مفتوح ...
-
الست
لغتنامه دهخدا
الست . [ اَ ل َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ استفهامی ) در عربی تاء آن مضموم است ولی فارسی زبانان به سکون آن تلفظ میکنند بمعنی آیا نیستم ؟ یا آیا نباشم ؟ الف در اول آن برای استفهام ، و «لست » صیغه ٔ متکلم وحده از «لیس » است ، و لفظ «الست » اشاره است به آیه ٔ ...
-
بازخواندن
لغتنامه دهخدا
بازخواندن . [ خوا /خا دَ ] (مص مرکب ) بازگرداندن . طلبیدن : غمی گشت و لشکر همه بازخواندبزودی سلیح و درم برفشاند.فردوسی .ز ری مردک شوم را بازخوان ورا مردم شوم و بدساز خوان . فردوسی .سکندر بدو گفت کاینست راست تو طینوش را بازخوانی رواست . فردوسی .ز خیمه...
-
بیت
لغتنامه دهخدا
بیت . [ ب َ ] (ع اِ) خانه . ج ، ابیات ، بیوت . جج ، ابابیت ، بیوتات ، ابیاوات . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خانه . (ترجمان القرآن ). مسکن . (اقرب الموارد). خانه و سرای . بیوت جمع و بیوتات جمعالجمع. (آنندراج ). محل سکونت . جای باش ، از هرچه ساخته ب...
-
رمی
لغتنامه دهخدا
رمی . [ رَم ْی ْ ] (ع مص ) انداختن چیزی از دست . (منتهی الارب ).افکندن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). رمایة. (اقرب الموارد). افکندن . پرتاب کردن .- رمی جمرة ؛ از مناسک حج است در نزول مِنی ̍، و آن انداختن سنگ در جمره ٔ عقبه است . جمره...