کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رو رفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رو رفتن
لغتنامه دهخدا
رو رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، افتادن اسب و استر و جز آن به سینه بر زمین . افتادن اسب و سایر ستور و این عیبی است . قسمی سقوط اسب و استر. قسمی سکندری خوردن اسب و استر. افتادن اسب از سوی مقابل بر زانو. (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
گستاخ رو
لغتنامه دهخدا
گستاخ رو. [ گ ُ ] (ص مرکب ) بیشرم . وقیح . پررو.در مجموعه ٔ مترادفات آمده : «بی حیائی و بی شرمی » و این معنی صحیح نیست و معنی گستاخ رویی است : بدان در هرکه بالاتر فروترکسی کافکنده تر گستاخ روتر. نظامی .رجوع به گستاخ روی و گستاخ رویی شود.
-
گستاخ رو
لغتنامه دهخدا
گستاخ رو. [ گ ُ رَ / رُو ] (نف مرکب ) بیباک رو. آنکه در رفتار ملاحظه از چیزی نکند : گستاخ روان آن گذرگاه کردند درون آن حرم راه .نظامی .
-
گشاده رو
لغتنامه دهخدا
گشاده رو. [ گ ُ دَ / دِ ] ص مرکب ) روباز مقابل روبسته . چهره ٔ روپوش نگرفته . بی حجاب : خوبرویان گشاده رو باشندتو که روبسته ای مگر زشتی ؟ سعدی .اما در خلوت با خاصان گشاده رو و خوشخو آمیزگار اولیتر. (گلستان ). || خوشگل . مقبول . زیبا : زآن روی که بس گ...
-
کره رو
لغتنامه دهخدا
کره رو. [ ک َ رَ رَ / رُو ] (اِ) در تداول مردم قزوین ؛ نوعی انگور. (یادداشت مؤلف ).
-
کالسکه رو
لغتنامه دهخدا
کالسکه رو. [ ل ِ ک َ / ک ِ رَ / رُو ] (ص مرکب ) راه و جاده ای که قابل عبور برای کالسکه باشد.
-
گران رو
لغتنامه دهخدا
گران رو. [ گ ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) کندرو. کند در رفتار. بطی ءالسیر : زیرا که فرودین سبک روتر بود و به گران روتر همی رسد. (التفهیم ).رخت رها کن که گران رو کسی کز سبکی زود به منزل رسی . نظامی .و چون ماه گران رو باشد... گویند که قمر تقصیر کرد و اگر قم...
-
کاهل رو
لغتنامه دهخدا
کاهل رو. [ هَِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) سست رو. آنکه آهسته رود. کندرو : کاهل روی چو باد صبا را ببوی زلف هر دم به قید سلسله در کار میکشی .حافظ.
-
کعبه رو
لغتنامه دهخدا
کعبه رو. [ ک َ ب َ / ب ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) آنکه به کعبه رود. آنکه قصد کعبه کند. زائر کعبه : کعبه روی عزم ره آغاز کردقاعده ٔ کعبه روان ساز کرد. نظامی .نالان به سر کوی تو آئیم که ذوقی است در قافله ٔ کعبه روان بانگ جرس را.کمال خجندی (از آنندراج ).
-
گرد رو
لغتنامه دهخدا
گرد رو. [ گ ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اطراف و دور رو. (از برهان ) (از آنندراج ) : گلشن حسن تو از آب گهر سیراب است گرد رو چاه زنخدان ترا دولاب است . سعید اشرف (از آنندراج ). || تسبیحی از مروارید که زنان بجهت خوش آیندگی بر گرد روی خود بندند. (بره...
-
گرم رو
لغتنامه دهخدا
گرم رو. [ گ َ رَ / رُ ] (نف مرکب ) شتاب رو. (رشیدی ). تعجیل و شتاب کننده . (برهان ). تیزرو. (آنندراج ). آنکه بشتاب رود : اگر دیر شد گرم رو باش و چست ز دیرآمدن غم ندارد درست .سعدی .قلم بیمن یمینش چو گرم رو مرغیست که خط بروم برد دمبدم ز هندوبار. سعدی ....
-
نیک رو
لغتنامه دهخدا
نیک رو. (ص مرکب ) خوش رو. زیبارو. || خندان . بشاش . (فرهنگ فارسی معین ).
-
نیک رو
لغتنامه دهخدا
نیک رو. [ رَ / رُ ] (نف مرکب ) رهوار. هملاج . (یادداشت مؤلف ). اسب خوش راه . (ناظم الاطباء). جواد. (مهذب الاسماء) : زپویندگان هرکه بد نیک روخورش کردشان سبزه و کاه و جو. فردوسی .امیر گفت ... اسبی نیک رو از آخر خیلتاش را باید داد. (تاریخ بیهقی ).
-
سبک رو
لغتنامه دهخدا
سبک رو. [ س َ ب ُ ] (ص مرکب )سبک روی . بدگوهر. وقیح . پررو. بی شرم : همه ساله تا بود خونریز بودسبکرو و بدگوهر و تیز بود. فردوسی .هر زمان تازه یکی دوست درآید ز درم هم سبک روح بفضل و هم سبکروی بجاه .فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 359).