کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روش بازبینی نرم افزار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رؤش
لغتنامه دهخدا
رؤش . [ رَ ئو ] (ع ص ) مرد صاحب گوش بسیارموی . (از منتهی الارب ) (از معجم متن اللغه ). || مردی که موی چهره اش بسیار باشد. (از معجم متن اللغه ). || شتری که گوش بسیارموی داشته باشد. (از معجم متن اللغه ) (از اقرب الموارد). || مرد ضعیف . (ازمعجم متن الل...
-
نیک روش
لغتنامه دهخدا
نیک روش .[ رَ وِ ] (ص مرکب ) خوش رفتار. نیک سیر. نیکورفتار.
-
شکم روش
لغتنامه دهخدا
شکم روش . [ ش ِ ک َ رَ وِ ] (اِ مرکب ) شکم رو. اسهال . (ناظم الاطباء). پیچاک شکم . شکم روه . بیرون روه . اختلاف . تردد. اطلاق . (یادداشت مؤلف ). اسهال . شکم رو. دفعمواد دفعی از روده به صورت مایع و مخلوط با ترشحات نسج پوششی روده به دفعات زیاد در شبان...
-
روش راست
لغتنامه دهخدا
روش راست . [ رَ وِ ش ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرکت مستقیم . (آنندراج ) (انجمن آرا).
-
روش کردن
لغتنامه دهخدا
روش کردن . [ رَ وِ ک َ دَ ](مص مرکب ) رفتن . به پیش یا به بالا رفتن : در سر مزار ایشان چناری غریب و مهیب است که دستها هرطرف از سر قبر بابا گذرانیده و به بالا رفته و دیگر به پایین آمده و از طرفی دیگر به بالا از روی قبر روش کرده و بالا رفته چنانکه هیچ ...
-
روش بخش
لغتنامه دهخدا
روش بخش . [ رَ وِ ب َ ] (نف مرکب ) حرکت دهنده و به جنبش درآورنده . (ناظم الاطباء) : روش بخش پرگار جنبش پذیرسکونت ده نقطه ٔ جایگیر. نظامی .رجوع به روش شود.
-
رنگ روش
لغتنامه دهخدا
رنگ روش . [ رَ ] (نف مرکب ) مخفف رنگ فروش . رنگرز. (از برهان قاطع) (از آنندراج ). صباغ : از لنگ و رنگ کون و دهان را بکرد خنب کون لنگ خای کرد و دهان رنگ روش کرد. سوزنی .|| ابریشم فروش و ابریشم گر. (برهان قاطع) (آنندراج ). || محیل . مکار. (از برهان قاط...
-
راست روش
لغتنامه دهخدا
راست روش . [ رَ وِ ] (ص مرکب ) کسی که راه و روش راست و درست دارد. راست روشن . که بر روشی مستقیم است . مقابل کج روش . || آنکه بطور مستقیم و راست حرکت کند؛ جواد ذومصدق ؛ اسب راست تک و راست روش . (منتهی الارب ).
-
خوش روش
لغتنامه دهخدا
خوش روش . [ خوَش ْ / خُش ْ رَ وِ ] (ص مرکب ) آنکه رفتار خوش دارد. صاحب اخلاق حمیده . خوش کردار. خوش عمل .
-
جستوجو در متن
-
دقة
لغتنامه دهخدا
دقة. [ دُق ْ ق َ ](ع اِ) خاک نرم که بباد رفته شود از زمین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، دُقَق . || دیگ افزار. (منتهی الارب ). توابل از ابزار. || ملح و نمک . (از اقرب الموارد). || نمک با دیگ افزار آمیخته ، یا نمک کوفته . (منتهی الارب ) (از ا...
-
لیز
لغتنامه دهخدا
لیز. (ص ) نسو. لغزان . املس . لغزناک . سخت هموار. مانند مرمری تراشیده و بر زمین نصب کرده که پای رونده بر آن لغزد. لغزاننده ، چنانکه زمین یخ بسته . لغزنده و نرم را گویند و هر چیز که با او لغزندگی و نرمی باشد. (برهان ). لغزنده : معده ٔ لیز و آب هندوانه...
-
لکا
لغتنامه دهخدا
لکا. [ ل َ] (اِ) لخا. کفش . لالکا. پای افزار. لخه : کبک چون طالب علم است و در این نیست شکی ساخته پایکها را ز لکا موزگکی . منوچهری .حب علی ز رضوان بر سر نهدت تاج از پایها برون کندت مالکی لکا. ناصرخسرو. || چرمی را گویند که آن را دباغت نکرده باشند و مسا...
-
سندل
لغتنامه دهخدا
سندل . [ س َ دَ ] (اِ) به یونانی «سندلیا» ، لاتینی «سندلیوم » ، فرانسوی «سندل » ، انگلیسی «سندل » ، معرب آن سندل است و در زبان کنونی نیز سندل گویند. سندلک . سندل کفش باشد و سندلک نیز گویندش . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). کفش . پای افزار. (برهان )...
-
گیوه
لغتنامه دهخدا
گیوه . [گی وَ / وِ ] (اِ) نوعی پای افزار که رویه ٔ آن را ازریسمان و نخ پرگ یعنی ریسمانهای پنبه ای بافته و زیره یا ته آن را گاه از چرم و بیشتر از لته های بهم فشرده و درهم کشیده سازند. نوعی از کفش است و آن را کفش جامگی نیز گویند. (برهان قاطع). صاحب بها...