کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روشنی گاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
روشنی گاه
لغتنامه دهخدا
روشنی گاه . [ رَ / رُو ش َ ] (اِ مرکب ) محل روشنایی . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
خانه روشنی
لغتنامه دهخدا
خانه روشنی . [ ن َ / ن ِ رَ / رُو ش َ ] (حامص مرکب ) حالتی شبیه به بهبودی و شفاء که برای بعض بیماران لحظه ای چند پیش از حال احتضار پدید آید.
-
جستوجو در متن
-
درخش
لغتنامه دهخدا
درخش . [ دَ رَ / دُ رَ / دُ رُ ] (اِ) درفش . روشنی . روشنایی .تابش . فروغ و روشنی هر چیزی . (از برهان ). روشنی . (غیاث ). تابندگی . (آنندراج ). شعشعه . پرتو : چو برزد سنان آفتاب بلندشب تیره گشت از درخشش نژند. فردوسی .روزی درخش تیغ تو برآتش اوفتادآتش ...
-
سوسو زدن
لغتنامه دهخدا
سوسو زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) کم کم روشنی دادن . چراغی کم نور گاه روشن و گاه خاموش بچشم آمدن . با نور ضعیف نمودن . کمی روشنایی دادن . (یادداشت بخط مؤلف ): چراغی از دور سوسو میزد.
-
غازی سمرقندی
لغتنامه دهخدا
غازی سمرقندی . [ ی ِ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) امیر دولتشاه بن علاءالدولة بختیشاه الغازی السمرقندی . مؤلف کتاب تذکرة الشعراء معروف به تذکره ٔ دولتشاه که در سال 892 هجری آن را تألیف کرده است و یکبار در هند و بار دیگر در تاریخ 1318 هَ . ق . / 1900 م . به ...
-
گهواره پوش
لغتنامه دهخدا
گهواره پوش . [ گ َهَْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) پوششی که به شکل گهواره برند و دوزند و بر آن افکنند تا از تابش نور و روشنی بر طفل خفته در آن جلوگیری شود و کودک آسوده و در فضای نیمه تاریک به خواب رود و گاه این پوشش مانع سرما و وزش باد شود. (یادداشت مؤلف ).
-
ظاقور
لغتنامه دهخدا
ظاقور. [ ظاق ْ وَ ] (اِ) لقلق . لکلک : گر ندانی ز ظاقور بلبل بنگرش گاه نغمه و غلغل . منوچهری (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).این کلمه با ظاء مؤلف و قاف در فارسی عجیب است خاصه که دیگر فرهنگها از آن بیخبرند. در نسخه ای در کمال روشنی به همین صورت نوشت...
-
چراغپا
لغتنامه دهخدا
چراغپا. [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چیزی که چراغ بر بالای آن گذارند. (برهان ). هر چیزی که چراغ بالای آن گذارند. چراغپایه . (ناظم الاطباء). پایه ٔ چراغ . روشنی جای . || هر دو دست برداشتن و راست شدن اسب را نیز گویند . آن بود که اسب و استر و امثال آنها دو ...
-
چراغ
لغتنامه دهخدا
چراغ . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) آلت روشنایی که انواع مختلف روغنی ، نفتی ، گازی و برقی آن بترتیب در جهان معمول بوده و هنوز هم در بعضی کشورها اقسام گوناگون آن مورد استعمال است . فتیله ای باشد که آنرا با چربی و روغن و امثال آن روشن کرده باشند. (برهان ) (آنندر...
-
دری
لغتنامه دهخدا
دری . [ دُرْ ری ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به دُرّ. رجوع به در شود. || درخشان چون در : کنم گنجی از سفته ٔ طبع پرچو پیروزه پیروز و دری چو در. نظامی . || (اِ) درخشندگی و روشنی و تلألؤ و تابندگی ، گویند: دری السیف ؛ یعنی درخشندگی شمشیر و روشنی آن . (از منت...
-
زبهر
لغتنامه دهخدا
زبهر. [ زِ ب َ رِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) برای . بجهت . ازبرای . ازبهر. متعلق به : خود ملک و شهی ، خاصه زبهر تو نهادندزین دست بدان دست به میراث تو دادند. منوچهری .هرگز منی نکرد و رعونت زبهر آنک رسوا کند رعونت و رسوا کند منی . منوچهری .چنانکه هستی هرگز ...
-
پائین
لغتنامه دهخدا
پائین . (ص نسبی ، ق ) تحت . تحتانی . زیر. زیرین . سِفل . پست . دون . فرود. فرودین . مقابل بالا و بالائین : فرستاده گر کشتن آئین بدی سرت را کنون جای پائین بدی . اسدی .به تبعیت فرهنگ نویسان این شاهد نوشته شد و بی شبهه مصراع دوم ، «سرت را کنون خاک بالین...
-
محفل
لغتنامه دهخدا
محفل . [ م َ ف ِ ] (ع اِ) گردآمدنگاه مردم و انجمن . ج ، محافل . (منتهی الارب ).جای فراهم آمدن مردمان . (ناظم الاطباء). انجمن . (یادداشت مرحوم دهخدا). مجلس . مجمع. (ناظم الاطباء). گردآمدنگاه . جای گرد آمدن . انجمن گاه مردمان : گل می نهد به محفل نادانا...