کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روشنایی نمای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
روشنایی نمای
لغتنامه دهخدا
روشنایی نمای . [ رَ / رَو ش َ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) روشنایی نماینده . نشان دهنده ٔ روشنایی : باندیشه ٔ روشنایی نمای دواسبه سوی ظلمت آورد رای .نظامی .
-
واژههای مشابه
-
روشنایی بخشیدن
لغتنامه دهخدا
روشنایی بخشیدن . [ رَ / رُو ش َ ب َ دَ ] (مص مرکب ) روشنایی دادن . نور دادن . روشنی دادن . نور بخشیدن . رجوع به روشنایی دادن و روشنایی بخش شود.
-
روشنایی دادن
لغتنامه دهخدا
روشنایی دادن . [ رَ / رُو ش َ دَ ] (مص مرکب ) نور بخشیدن . روشنی دادن . نور دادن : چنانستم امید کز روزگاربه ما روشنایی دهد کردگار. فردوسی .خاکپایت دیده ها را روشنایی میدهدهر سحر بوی تو با جان آشنایی میدهد. خاقانی .تیره شد کار من از غم هان و هان دریاب...
-
روشنایی کردن
لغتنامه دهخدا
روشنایی کردن . [ رَ / رُو ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نورافشانی کردن . نورافکندن . روشنی و فروغ بخشیدن : شمع جانم را بکشت آن بیوفاجای دیگر روشنایی میکند.سعدی .
-
روشنایی گرفتن
لغتنامه دهخدا
روشنایی گرفتن . [ رَ / رُو ش َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کسب نور کردن . نور گرفتن : روان اندراو گوهر دلفروزکز او روشنایی گرفته ست روز.فردوسی .
-
روشنایی بخش
لغتنامه دهخدا
روشنایی بخش . [ رَ / رُو ش َ ب َ ] (نف مرکب ) روشنایی بخشنده . روشنایی دهنده . نوربخش . نوربخشنده . نوردهنده . آنکه یا آنچه روشنایی ببخشد. آنکه یا آنچه بتواند نور دهد : بنام روشنایی بخش بینش که روشن چشم از او گشت آفرینش . نظامی .ای چو خورشید روشنایی ...
-
سنگ روشنایی
لغتنامه دهخدا
سنگ روشنایی . [ س َ گ ِ رَ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالنور است که مرقشیشا باشد و آنرا در دواهای چشم بکار برند. (برهان ). مرقشیشا که در عرف هند آنرا سون ماکهی گویند و از ادویه ٔ مقرری چشم است و سنگ نور مرادف آن است . (آنندراج ).
-
تنک روشنایی
لغتنامه دهخدا
تنک روشنایی . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ رَ / رُو ش َ ] (ص مرکب ) دارای اندک روشنی . (ناظم الاطباء) : گروهی به صورت چو صبح و به معنی تنک روشنایی چو شام غریبان .عرفی .
-
جستوجو در متن
-
خوبی
لغتنامه دهخدا
خوبی . (حامص ) زیبائی . حسن .جمال . بهاء. سرسبزی . بهتری . ظرافت . (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ). مقابل زشتی . قشنگی : خود ترا جویدهمه خوبی و زیب همچنان چون نوجبه جوید نشیب . رودکی .سوگند خورم کز تو برد حورا خوبی خوبیت عیانست چرا باید سوگند؟ عم...
-
درخش
لغتنامه دهخدا
درخش . [ دَ رَ / دُ رَ / دُ رُ ] (اِ) درفش . روشنی . روشنایی .تابش . فروغ و روشنی هر چیزی . (از برهان ). روشنی . (غیاث ). تابندگی . (آنندراج ). شعشعه . پرتو : چو برزد سنان آفتاب بلندشب تیره گشت از درخشش نژند. فردوسی .روزی درخش تیغ تو برآتش اوفتادآتش ...
-
شمشیر
لغتنامه دهخدا
شمشیر. [ ش ِ / ش َ ] (اِ) سیف . سلاحی آهنین و برنده که تیغه ٔ آن دراز و منحنی و داری یک دمه است . تیغ. (ناظم الاطباء). وجه تسمیه ٔ آن شم شیر است که دم شیر و ناخن شیر است چه شم بمعنی دم و ناخن هر دو آمده است . (از غیاث ) (برهان ). صاحب آنندراج گوید: م...
-
زنگ
لغتنامه دهخدا
زنگ . [ زَ ] (اِ) سبزی و زنگار و چرکی باشد که بر روی آیینه و شمشیر و امثال آن نشیند و معرب آن زنج است . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از اوبهی ) (از فرهنگ رشیدی ). چرکی بود که برروی آهن و مس و امثال آن نشیند. (فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از غیاث )...
-
اندر
لغتنامه دهخدا
اندر. [ اَ دَ ] (حرف اضافه ) به معنی در باشد که بعربی فی گویند همچنانکه اندر آن و اندر خانه یعنی در آن و در خانه . (برهان قاطع) (هفت قلزم ). کلمه ٔ رابطه به معنی در و درون مانند اندرآن یعنی در آن و اندر خانه یعنی درون خانه . (ناظم الاطباء). در. (فرهن...