کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روز به روز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تبه روزگار
لغتنامه دهخدا
تبه روزگار. [ ت َب َه ْ ] (ص مرکب ) تبه روز. تباه روز؛ که روزگارش تباه باشد. رجوع به تباه و تبه و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
بروز
لغتنامه دهخدا
بروز. [ ب ِ ] (ق مرکب ) (از: ب + روز) در روز. (ناظم الاطباء). روزهنگام .- بروز آوردن ؛ شب را صبح کردن . از شب برآمدن .- روزبروز ؛ از روزی به روزی . هرروزه . (ناظم الاطباء). و رجوع به روز شود.
-
صبح قیامت
لغتنامه دهخدا
صبح قیامت . [ ص ُ ح ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صبح محشر. بامداد محشر. روز جزا. روز رستاخیز : صبح قیامتش بود پرده ٔ خواب در نظرهر که به خواب بیند آن نرگس فتنه زای را.صائب .
-
نشور
لغتنامه دهخدا
نشور. [ ن ُ ] (ع مص ) نشر. رجوع به نشَر شود. || زنده شدن . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج ) (دهار) : جز دم داد تو که داد نویدکشته ٔ تیغ ظلم را به نشور. مسعودسعد. || زنده کردن . (منتهی الارب ). || ظاهر شدن نبات در...
-
وانفسا
لغتنامه دهخدا
وانفسا. [ ن َ ] (ع صوت مرکب ) کلمه ٔ افسوس ؛ یعنی ای دریغا و ای دریغ از من . (ناظم الاطباء).- روز وانفسا ؛ روز قیامت . روزی که کسی از خویشتن خود به دیگری نمی پردازد. (یادداشت مرحوم دهخدا).- روزگار وانفسا ؛ کنایه از روز قیامت . (ناظم الاطباء).- || آنگ...
-
ظاهرة
لغتنامه دهخدا
ظاهرة. [ هَِ رَ ](ع ص ، اِ) تأنیث ظاهر. || زمین بلند. || ظاهره ٔ جبل ؛ بالای کوه . ظاهره ٔ هر چیزی ؛ بالای آن . || آبخور که آب آن به نیم روز خورند. آبخور شتران در نیم روز. || نیم روز. ظهر. || چشم بیرون جسته . || (اِ) قوم و قبیله ٔ مرد: جأنا فی ظاهر...
-
رجاف
لغتنامه دهخدا
رجاف . [ رَج ْ جا ] (ع اِ) روز قیامت . روز قیامت و حشر. || جسر بر روی فرات . || بحر و دریا. (ناظم الاطباء). دریا، به جهت اضطراب آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دریا. (مهذب الاسماء). || نوعی از سیر و رفتار. (ناظم الاطباء). نوعی از سیر. (منتهی ا...
-
طامة
لغتنامه دهخدا
طامة. [ طام ْ م َ ] (ع اِ) روز قیامت ، بدان جهت که غالب و فوق همه چیزهاست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). در لغت روز قیامت را گویند کما فی الصراح . (کشاف اصطلاحات الفنون ). نامی است رستاخیز را. (مهذب الاسماء). قیامت . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 66). روز ج...
-
پیر دوموی
لغتنامه دهخدا
پیر دوموی . [ رِ دُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) که موی سر وی سپید و سیاه بود. || کنایه از دنیا باشد به اعتبار شب و روز. (برهان ). استعاره است برای دنیا که به اعتبار شب و روز تشبیه به پیری شده است که موهای سفید وسیاه دارد. (فرهنگ نظام ). زمانه که ابلق ن...
-
شهریورگان
لغتنامه دهخدا
شهریورگان . [ ش َ ری وَ ] (اِ مرکب ) روز چهارم از ماه شمسی که شهریورماه باشد. در این روز مغان جشن سازند و عید کنند. (برهان ) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). مرکب است از «شهریور» به اضافه ٔ «گان »، پسوند نسبت جشن جشنی که در شهریور روز (چه...
-
عرصات
لغتنامه دهخدا
عرصات . [ ع َ رَ ] (ع اِ) ج ِ عَرصة. رجوع به عرصة شود.- عرصات جنت ؛ گشادگیهای بهشت . (یادداشت مرحوم دهخدا). || (از ع ، اِ) صحرای قیامت . (ناظم الاطباء). قیامت . (آنندراج ) : علوی او را گفت شرم نداری که با خون فرزند پیغمبر سوی عرصات آئی .(مجمل التوار...
-
عروس درپرده
لغتنامه دهخدا
عروس درپرده . [ ع َ دَ پ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) دوایی است که آن را کاکنج گویند. تخم آن را تا هفت روز هر روز هفت عدد هر زنی که بخورد هرگز آبستن نگردد. (برهان ) (آنندراج ). کاکنج .(منتهی الارب ). حب اللهو. (یادداشت مرحوم دهخدا). گیاهی است که میوه ٔ سرخ...
-
عذرآوری
لغتنامه دهخدا
عذرآوری . [ ع ُ وَ ] (حامص مرکب ) بهانه آوری . معذرت خواهی . پوزش خواهی : چنان کن که فردا در آن داوری نگیرد زبانت به عذرآوری . نظامی .بزرگان لشکر به عذرآوری پشیمان شدند از چنان داوری . نظامی .به عذر آوری خواهش امروز کن که فردا نماند مجال سخن . سعدی ....
-
ربیعالاول
لغتنامه دهخدا
ربیعالاول . [ رَ عُل ْ اَوْ وَ ] (ع اِ مرکب ) خوان . (منتهی الارب ). چون وقت تسمیه ٔ این ماه در ابتدای فصل ربیع واقع شده بود لهذا به این اسم مسمی گشت . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). ماه سوم سال قمری عرب و هلال آن را به آب بینند. ج ، اَرْبِعاء، اَر...
-
قیقهن
لغتنامه دهخدا
قیقهن . [ ق َ ق َ هَِ ] (اِ) بمعنی قنقهر است که صمغی باشد ناخوش طعم و بعضی گویند سندروس است . (برهان ). قیقهر یا قیقهن صمغی است شبیه به سندروس و بدبوی و بدطعم و به هندی رال و به فارسی لعل معبری و به عربی شجره نامند و تمیمی گوید اسم عبرانی سندروس است ...