کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رودنواز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رودنواز
لغتنامه دهخدا
رودنواز. [ ن َ ] (نف مرکب ) نوازنده ٔ رود. آنکه رود نوازد. رودساز. رودسرای . سازنده و نوازنده ٔ رود که نام سازی معروف بوده است . رودزن . مطرب : زیغبافان را با وشی بافان بنهندطبل زن را بنشانندبر رودنواز. ابوالعباس .او هوای دل من جسته ومن صحبت اومن نوا...
-
جستوجو در متن
-
رودنوازی
لغتنامه دهخدا
رودنوازی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) عمل رودنواز. رودسازی . رودسرایی . نواختن رود. زدن رود. رجوع به رود و رودنواز و رودنوازیدن شود.
-
ابوذکاء
لغتنامه دهخدا
ابوذکاء. [ اَ ذُ ] (اِخ ) عالم موسیقی . رودنواز جعفر برمکی . رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 281 شود.
-
زیغباف
لغتنامه دهخدا
زیغباف . (نف مرکب ) حصیرباف . آنکه زیغ بافد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زیغبافان را با وشی بافان ننهندطبل زن را ننشانند بر رودنواز. ابوالعباس (از لغت فرس اسدی ).رجوع به زیغ شود.
-
عودنواز
لغتنامه دهخدا
عودنواز. [ ن َ ] (نف مرکب ) عودنوازنده . کسی که عود مینوازد. نوازنده ٔ عود، که نوعی ساز است . رودنواز : ز هیچ باغ شنیدی نوای عودنوازز هیچ خانه شنیدی سرود رودسرای . فرخی .رجوع به عود (در معنی ساز و آلت موسیقی ) شود.
-
رود نوازیدن
لغتنامه دهخدا
رود نوازیدن . [ ن َ دَ ] (مص مرکب ) رود نواختن . رود زدن . مطربی کردن . رجوع به رودنواز و رودنوازی شود : بینی آن رود نوازیدن با چندین کبربینی آن شعر سراییدن با چندین ناز.فرخی .
-
شهناز
لغتنامه دهخدا
شهناز. [ ش َ ] (اِ مرکب ) نام نوائی از موسیقی . (از غیاث ) (ناظم الاطباء). نام آوازی . یکی از شش آواز است وآن از زیرافکند خیزد. (یادداشت مؤلف ) : سرو ساقی و ماه رودنوازپرده بربسته در ره شهناز. فرخی .|| عروس . (از غیاث ) (آنندراج ).
-
آزدن
لغتنامه دهخدا
آزدن . [ زْ /زَ / زِ دَ ] (مص ) آژدن . رجوع به آژدن شود. || بی قرار[ ی کردن ]. (مؤیدالفضلاء) : تا هزارآوا از سرو برآورد آوازگوید او را مزن ای باربد رودنوازکه بزاری ّ وی و زخم تو شد از هم بازعابدان را همه در صومعه پیوند نمازتو بدو گوی که ای بلبل خوشگ...
-
طبل زن
لغتنامه دهخدا
طبل زن . [ طَ زَ ] (نف مرکب ) طبال . نقاره چی . دُهُل زن . (آنندراج ). طبلچی : زیغبافان را با وشی بافان ننهندطبلزن را ننشانند بر رودنواز. ابوالعباس .بر لب آب ، مطربان ترمذ و زنان ِ پایکوب و طبلزن ، افزون سیصد تن دست به کار بردند.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص...
-
هزارآوا
لغتنامه دهخدا
هزارآوا. [ هََ / هَِ ] (اِ مرکب ) هزاردستان . (انجمن آرا). بلبل . عندلیب . هزار. هزاران . (یادداشت به خط مؤلف ).و او را هزارآواز هم میگویند. (برهان ) : تا هزارآوا از سرو برآرد آوازگوید او را مزن ای باربد رودنواز. منوچهری .بر گل نظم چون هزارآواتا گه ...
-
رودسرای
لغتنامه دهخدا
رودسرای . [ س َ ] (نف مرکب ) رودسراینده . سراینده ٔ رود. رودنواز. رودساز. رودزن . رودنوازنده : ز هیچ باغ شنیدی نوای عودنوازز هیچ خانه شنیدی سرود رودسرای ؟ فرخی .همیشه تا دل میخواره ٔ سماع پرست شود گشاده به آواز رود رودسرای . فرخی .هنوز رودسرایان نساخ...
-
طبعساز
لغتنامه دهخدا
طبعساز. [ طَ ] (نف مرکب ) سازگار با مزاج . مساعد با طبیعت . موافق با مزاج : به گوش آواز هر مرغی لطیف و طبعساز آیدبدست می ز شادی هر زمان بانگ جواز آید. فرخی .تا طبعسازباشد دینداری شیریست تازه ریخته بر شکر. ناصرخسرو.نسازد ترا طبع با گفته ٔ اوچو گفتار ت...
-
رودزن
لغتنامه دهخدا
رودزن . [ زَ ] (نف مرکب ) رودزننده .زننده ٔ رود. رودنواز. رودساز. رودسرای . کنایه از مطرب . (آنندراج ). ضراب . (دهار) (مهذب الاسماء). رجوع به رود زدن و رودساز و رودسرای و رود شود : چو شب کرد بر آفتاب انجمن بیاورد می با یکی رودزن . فردوسی .وزآن روی سه...
-
رودساز
لغتنامه دهخدا
رودساز. (نف مرکب ) سازنده ٔ رود یعنی نوازنده ٔ رود. (آنندراج ) (انجمن آرا). سازنده . (جهانگیری ) (برهان قاطع).مطرب . (برهان قاطع). رودنواز. رودسرای : بفرمود تا پیش او تاختندبر رودسازانش بنشاختند. فردوسی .پری کی بود رودساز و غزلخوان کمندافکن و اسب تاز...