کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رودابه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رودابه
لغتنامه دهخدا
رودابه . [ب َ / ب ِ ] (اِخ ) نام دختر مهراب کابلی است که زال او را خواست و رستم از او تولد یافت . (برهان قاطع). نام دختر مهراب کابلی بود که زال او را بدید و بخواست و بگرفت و رستم از او بزاد. (آنندراج ) (از فرهنگ نظام ). آب در آخر کلمه به معنی تابش و ...
-
جستوجو در متن
-
سیندخت
لغتنامه دهخدا
سیندخت . [ دُ ] (اِخ ) نام مادر رودابه . (آنندراج ) (انجمن آرا). نام مادربزرگ رستم . (ناظم الاطباء). نام زن مهراب شاه والی کابل است که مادر رودابه جد مادری رستم باشد. (برهان ). (از: سین + دخت ، دختر سیمرغ ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : یکی همچو رودا...
-
گردزاد
لغتنامه دهخدا
گردزاد. [ گ ُ ] (ن مف مرکب ) دلیرزاده . پهلوان زاده . کسی که او را گرد زائیده باشد : پس از باره رودابه آواز دادکه ای پهلوان بچه ٔ گردزاد.فردوسی .
-
گلنارگون کردن
لغتنامه دهخدا
گلنارگون کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به رنگ گلنار درآوردن . به رنگ سرخ کردن : یکی زرد پیراهن مشکبوی بپوشید و گلنارگون کرد روی . فردوسی .چو بشنید رودابه آن گفتگوی برافروخت و گلنارگون کرد روی .فردوسی .
-
مهرساز
لغتنامه دهخدا
مهرساز. [ م ِ ] (نف مرکب ) مهرانگیز. مهرورز. برانگیزنده ٔ محبت و مهر : هم از بهر مهراب و سیندخت بازهم از بهر رودابه ٔ مهرساز. فردوسی .هریک از چهره عالم افروزی مهرسازی ومهربان سوزی .نظامی .
-
شاهزن
لغتنامه دهخدا
شاهزن . [ زَ ] (اِ مرکب ) مرکب از:شاه + زن ، مقابل مرد. بمعنی زن شاه . ملکه . شهبانو. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ شاهنامه ). || زن شجاع و دلیر. زن ممتاز در میان زنان : بدو گفت رودابه کای شاهزن سزای ستایش بهر انجمن .فردوسی .
-
پهلوان بچه
لغتنامه دهخدا
پهلوان بچه . [ پ َ ل َ / ل ِ ب َچ ْ چ َ / چ ْ چ ِ ] (اِ مرکب ) پهلوان زاده . بچه ٔ پهلوان . کودک زورمند. پهلوان خردسال . بچه پهلوان (در تداول مردم قزوین ) : یکی پهلوان بچه ٔ شیردل نماید بدین کودکی چیردل . فردوسی .پس از باره رودابه آواز دادکه ای پهلوا...
-
بی جان کردن
لغتنامه دهخدا
بی جان کردن . [ ک َ دَ] (مص مرکب ) کشتن . از بین بردن . گرفتن : من او را به یک سنگ بی جان کنم دل زال و رودابه پیچان کنم . فردوسی .بفرمود پس تاش بی جان کنندبرابر دل و دیده گریان کنند. فردوسی .از آن پس که بی توش و بی جانش کردبر آن آتش تیز بریانش کرد. ف...
-
شنویدن
لغتنامه دهخدا
شنویدن . [ ش َ / ش ِ ن َ دَ ] (مص ) شنودن . (فرهنگ فارسی معین ). شنیدن . (آنندراج ). استماع کردن . نیوشیدن . بشنیدن . (یادداشت مؤلف ) : چو رودابه این از پدر بشنویددلش گشت پرخون رخش شنبلید. فردوسی .چو یزدان پرستنده او را بدیدچنان ناله ٔ زار او بشنوید...
-
جان فشاندن
لغتنامه دهخدا
جان فشاندن . [ ف َ / ف ِ دَ ] (مص مرکب )جان فدا کردن . جان را در راه کسی دادن : همان مام رودابه ٔ ماهروی که دستان همی جانفشاند بروی . فردوسی .که سربازی کنیم و جانفشانیم مگر کاحوال صورت بازدانیم . نظامی .گر نسیم سحر از زلف تو بویی آردجان فشانیم بسوغات...
-
مهراب
لغتنامه دهخدا
مهراب . [ م ِ ] (اِخ ) نام پادشاه کابل ، جدمادری رستم ، بدین توضیح که دختر وی رودابه از سیندخت ، زن دستان زال بود و رستم از او بزاد : من از دخت مهراب گریان شدم چو بر آتش تیز بریان شدم . فردوسی .تو را بویه ٔ دخت مهراب خاست دلت را هُش ِ سام زابل کجاست ...
-
نکوهش کردن
لغتنامه دهخدا
نکوهش کردن . [ ن ِ هَِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نکوهیدن . هجو. هجا. (یادداشت مؤلف ). سرزنش کردن . ملامت کردن : اگر روزی از تو پژوهش کنندهمه مردمانت نکوهش کنند. بوشکور.هر آنگه که رشک آورد پادشانکوهش کند مردم پارسا. فردوسی .نکوهش فراوان کند زال زرهمان نیز ...
-
پیچان کردن
لغتنامه دهخدا
پیچان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به پیچ و تاب درآوردن . پیچیده کردن . گردان ساختن . گرد خود برآوردن چیزی را. پیچان گردانیدن . رجوع به پیچان شود : گر این نیزه در مشت پیچان کنم سپاه ترا جمله بیجان کنم . فردوسی .برزمش درآورده بیجان کنم چو بر بابزن مرغ...
-
ستایش
لغتنامه دهخدا
ستایش . [ س ِ ی ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از ستاییدن و ستودن . پهلوی «ستایشن ». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). دعا و ثنا و شکر نعمت و مدح و نیکویی گفتن و ستودن و آفرین . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). حمد. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). مدیح . مدحة. ثناء. ...