کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روباهی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
روباهی کردن
لغتنامه دهخدا
روباهی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مکر و حیله کردن بود. (انجمن آرا). کنایه از مکر و حیله ورزیدن باشد. (برهان قاطع)(آنندراج ). رجوع به روباه بازی کردن و روباهی شود.
-
واژههای مشابه
-
دنب روباهی
لغتنامه دهخدا
دنب روباهی . [ دُم ْ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سلمی تره . (یادداشت مؤلف ). رجوع به سلمی تره شود.
-
جستوجو در متن
-
روبهی کردن
لغتنامه دهخدا
روبهی کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) روباهی کردن . روباه بازی کردن . حیله به کار بردن . مکر و فسون ساختن . نیرنگ بازی کردن . رجوع به روباه بازی کردن شود.
-
مجروح گردانیدن
لغتنامه دهخدا
مجروح گردانیدن . [ م َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) مجروح کردن : زاهدی ... دو نخجیر دید که ... به سرو، یکدیگر را مجروح گردانیده ... روباهی خون ایشان می خورد. (کلیله و دمنه ). و رجوع به مجروح کردن شود.
-
مسافری
لغتنامه دهخدا
مسافری . [ م ُ ف ِ ] (حامص ) مسافر بودن . در سفر بودن . مسافرت و حالت سفر. (ناظم الاطباء) : لیکن چو آب روی خضر از مسافریست عزم مسافران به سفر در نکوتر است . خاقانی .- مسافری کردن ؛ سفر کردن . به سفر رفتن . راهی شدن به سوئی چون مسافران : اشتری و گرگی...
-
شیری
لغتنامه دهخدا
شیری . (حامص ) چگونگی شیر (اسد). شیر بودن . (یادداشت مؤلف ) : توبه کند شیر ز شیری ؟ هگرزگرچه شتر کاهل و بی حَمْیَت است . ناصرخسرو.صورت شیری دل شیریت نیست گرچه دلت هست دلیریت نیست . نظامی .وت پیروزی شیری نماند... سعدی . || تهور و رشادت . (ناظم الاطبا...
-
آوردن
لغتنامه دهخدا
آوردن . [ وَ دَ ] (مص ) (از: آ، به معنی سوی یا به معنی سلب + بردن ) بردن بسوی کسی . ایتاء. اجأه . اِتیان . مقابل بردن : ز چیزی که از بلخ بامی ببردبیاورد و یکسر به گهرم سپرد. فردوسی .بگیریدش از پشت آن پیل مست به پیش من آریدبسته دو دست . فردوسی .بسیند...
-
تعبیة
لغتنامه دهخدا
تعبیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) تعبئة. (اقرب الموارد). لشکر بترتیب بداشتن جنگ را. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). تَعَبّی . (منتهی الارب ).آراستن و آماده کردن لشکر و سامان آن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آراستن . (غیاث ال...
-
طبل
لغتنامه دهخدا
طبل . [ طَ ] (ع اِ) دهل یک رویه باشد یا دورویه . (منتهی الارب ) (زمخشری ). تبیره . (فرهنگ اسدی خطی متعلق به نخجوانی ). شندف . (فرهنگ اسدی ). کوس . (دهار). نقاره . دبداب . کنارة. کبر. عرکل : عرطبه ؛ طبل یاطبل حبشی . (منتهی الارب ). || نقاره ٔ کلان . (...