کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رها شده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رها آمدن
لغتنامه دهخدا
رها آمدن . [ رَ م َ دَ ] (مص مرکب ) رها شدن . خلاص شدن . (یادداشت مؤلف ) : بدان تا جهان از بد اژدهابه فرمان و گرز من آید رها. فردوسی .مگر زنده از چنگ این اژدهاتن یک جهان مردم آید رها. فردوسی .نهان بود چند از دم اژدهانیامد به فرجام هم زو رها. فردوسی ...
-
رها جستن
لغتنامه دهخدا
رها جستن . [ رَ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) رهایی جستن . خلاصی خواستن : چو تنگ اندر آمد برش اژدهاهمی جست مرد جوان زو رها. فردوسی .گر نشد غره بدین صندوقهاهمچو قاضی جوید اطلاق و رها.مولوی .
-
رها کردنی
لغتنامه دهخدا
رها کردنی . [ رَ ک َ دَ ] (ص لیاقت مرکب ) دست برداشتنی .شایسته ٔ رها کردن . قابل آزاد کردن . لایق یله کردن .
-
رها گردیدن
لغتنامه دهخدا
رها گردیدن . [ رَ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) رهاگشتن . خلاص شدن . رها شدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رها گشتن و رها شدن شود.
-
رها یافتن
لغتنامه دهخدا
رها یافتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) نجات یافتن . آزاد شدن . خلاص گشتن . (ناظم الاطباء) : نباید که او یابد از تو رهاکه او مانده از تخمه ٔ اژدها. فردوسی .چنین گفت دژخیم نراژدهاکه از چنگ من کس نیابد رها. فردوسی .ندانم که شیرند یااژدهاکه از رزمشان کس نیابد...
-
جانب کسی رها کردن
لغتنامه دهخدا
جانب کسی رها کردن . [ ن ِ ب ِ ک َ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترک حمایت او کردن . رعایت وی نکردن . و رجوع به جانب شود.
-
عنان رها کردن
لغتنامه دهخدا
عنان رها کردن . [ ع ِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به شتاب و تعجیل روان شدن . || حمله کردن . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
واگذاشته
لغتنامه دهخدا
واگذاشته . [ گ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) متروک . رها شده . ول شده . || مفوض . تسلیم شده . سپرده شده . تحویل شده .
-
منملص
لغتنامه دهخدا
منملص . [م ُ م َ ل ِ ] (ع ص ) رسته و رها شده . (ناظم الاطباء).
-
طالق
لغتنامه دهخدا
طالق . [ ل ِ ] (ع ص ) زن رها شده از قید نکاح . (منتهی الارب ). زن طلاق داده . طلاق گرفته . مُطلّقه . زن ِ آزاد شده از بندِ زوجیت . || صاحب رهائی . رَها. (غیاث اللغات ). یَله . آزاد. || طلاق گوینده . طلاق دهنده . ج ، طُلَّق . || ناقةٌ طالق ؛ ناقه ٔ بی...
-
بررسته
لغتنامه دهخدا
بررسته . [ ب َرْ، رَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) (از: بر +رسته بمعنی رها شده و برآمده ). رجوع به رسته شود.
-
متخلی
لغتنامه دهخدا
متخلی . [ م ُ ت َ خ َل ْ لی ] (ع ص ) گذاشته و خالی . (آنندراج ). || رستگار و آزاد و رها شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تخلی شود.
-
مخلی
لغتنامه دهخدا
مخلی . [ م ُ خ َل ْ لا ] (ع ص ) رها کرده شده و خالی کرده شده . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). اجازه داده شده و آزادشده و رهاشده . (ناظم الاطباء). رجوع به «مخلا» شود.- مخلی بالطبع ؛ رها کرده شده با طبیعت یعنی بلاتکلیف و بی اندیشه...
-
متحلل
لغتنامه دهخدا
متحلل . [ م ُ ت َ ح َل ْ ل ِ ] (ع ص ) گداخته شده و حل شده و آب شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). تحلیل شونده . (فرهنگ فارسی معین ) : اما ذوق قوتی است ترتیب کرده در آن عصب که گسترده است بر روی زبان که طعام های متحلل را دریابد از آن اجرام که مما...