کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رهایی جا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رهایی جا
لغتنامه دهخدا
رهایی جا. [ رَ ] (اِ مرکب ) رهایی جای . پناه . ملجاء. ملاذ. محل نجات . رستگاری . (ناظم الاطباء). منجاة. (اقرب الموارد). عُصر. عُصرة. (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
رهایی آمدن
لغتنامه دهخدا
رهایی آمدن . [ رَ م َ دَ ] (مص مرکب ) آزادی رسیدن . خلاص و نجات پیدا شدن : بند تو است این جسد چرا خوری اندُه گرت بیاید ز بند تنگ رهایی . ناصرخسرو.زین بند گران که این تن تست چون هیچ نیایدت رهایی .ناصرخسرو.
-
رهایی جستن
لغتنامه دهخدا
رهایی جستن . [ رَ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) استخلاص . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). رهایی خواستن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رهایی خواستن شود.
-
رهایی خواستن
لغتنامه دهخدا
رهایی خواستن . [ رَ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) خلاص خواستن . آزادی خواستن . استخلاص . طلب رهایی . (از یادداشت مؤلف ) : همه مرغان خلاص از بند خواهندمن از قیدت نمی خواهم رهایی .سعدی .رهایی خواهی از سیلاب اندوه قدم برجای باید بود چون کوه . ؟رجوع به رهای...
-
رهایی دادن
لغتنامه دهخدا
رهایی دادن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) آزادی دادن . خلاص کردن . نجات دادن . (ناظم الاطباء) : مگر کم رهایی دهد دادگرز سودابه و گفتگوی پدر. فردوسی .جان خاقانی به رشوت می دهم ایام راگر مرا زین روز غم روزی رهایی می دهد. خاقانی .هم فضل و عنایت خدایی دادم ز چنا...
-
رهایی یافتن
لغتنامه دهخدا
رهایی یافتن . [ رَ ت َ] (مص مرکب ) خلاص شدن و آزاد شدن و نجات یافتن . (ناظم الاطباء). تخلص . (منتهی الارب ). تملس . جَستَن . خلاص شدن . مستخلص شدن . رستن . (یادداشت مؤلف ) : بجویید تا قارن رزم زن رهایی نیابد از این انجمن . فردوسی .بدامم نیاید بسان ت...
-
رهایی بخش
لغتنامه دهخدا
رهایی بخش . [ رَ ب َ ] (نف مرکب ) آزادکننده و معاف کننده . (ناظم الاطباء). آزادکننده و رهایی دهنده . (آنندراج ). خلاص بخش .
-
جستوجو در متن
-
زورآزمایی
لغتنامه دهخدا
زورآزمایی . [ زْ / زِ ] (حامص مرکب ) نشان دادن زور و نیرو. دست و پنجه نرم کردن . پهلوانی . (فرهنگ فارسی معین ). زورورزی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : چو زورآوری خودنمایی کندبر افتاده زورآزمایی کند. سعدی (بوستان ).تو با این مردی وزورآزمایی همی ترسم که...
-
گریوه
لغتنامه دهخدا
گریوه . [ گ َ / گ ِ ری وَ / وِ ] (اِ) پهلوی ، گریو [ گردن ، پشت گردن ] اوستا، گریوا (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کوه پست و پشته ٔ بلند را گویند. (برهان ). کوه کوچک . (آنندراج ). زمین بلند و پشته ٔ خاکی که باران آن را رخنه کرده بزیر آمده باشد. (برهان ) : ...
-
مسجدالحرام
لغتنامه دهخدا
مسجدالحرام . [ م َ ج ِ دُل ْ ح َ ] (اِخ ) (الَ ...) کعبه . (اقرب الموارد). مسجدی که محیط بر کعبه است . مسجدی است که در مکه در گرداگرد کعبه واقع شده . مردم در اطراف کعبه ، خانه بنا می کردند تا اینکه به نزدیکی آن رسیدند و جای آن تنگ شد، عمر گفت ای مردم...
-
چالندر
لغتنامه دهخدا
چالندر. [ ل َ دَ] (اِخ ) نام ولایتی معروف در هندوستان . نام ولایتی در هندوستان که «مسعودسعد» شاعر نامدار ایرانی چند سالی از دوران آزادی خود را در آن محل میزیسته و چندی نیز سمت حکمرانی آنجا را داشته است . مرحوم رشید یاسمی در مقدمه ای که بر دیوان مسعود...
-
هفت خوان
لغتنامه دهخدا
هفت خوان . [ هََ خوا / خا ] (اِخ ) خوان به معنی سفره است . بعضی وجه تسمیه ٔ این کلمه را آن دانسته اند که رستم و اسفندیار بعد از هر کامیابی ، خوانی ازاغذیه ٔ لذیذ می گستردند، ولی این وجه صحیح نمی نماید.وجه دیگر اینکه کلمه مصحف هفتخان مرکب از هفت و خان...
-
بارگیر
لغتنامه دهخدا
بارگیر. (نف مرکب ، اِ مرکب ) اسب و شتر و امثال آن باشد از برای بار کردن و سواری و به عاریت به کسی دادن .(برهان ). اسب و شتر و گاو. (غیاث ). اسب و شتر و امثال آن . (انجمن آرا) (آنندراج ). اسب . (مجموعه ٔ مترادفات ص 36) (صحاح الفرس : بارگی ). اسب سپاهی...