کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رقیق القلب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لین الفؤاد
لغتنامه دهخدا
لین الفؤاد. [ ل َی ْ ی ِ نُل ْ ف ُ آ ] (ع ص مرکب ) رقیق القلب . نازکدل .
-
ماء
لغتنامه دهخدا
ماء. (ع ص ) رجل ماء؛ ای کثیر ماءالقلب . (از منتهی الارب ). مرد رقیق القلب . (ناظم الاطباء).
-
اسوف
لغتنامه دهخدا
اسوف . [ اَ ] (ع ص ) سریعالحزن . آنکه زود اندوهگین شود. رقیق القلب . (منتهی الارب ). || غمگین . (مهذب الاسماء).
-
نازک مزاج
لغتنامه دهخدا
نازک مزاج . [ زُ م ِ ] (ص مرکب ) آنکه دارای طبیعت و سرشت نرم و ملایم باشد. (ناظم الاطباء). || زودرنج . حساس . رقیق القلب .
-
اسیف
لغتنامه دهخدا
اسیف . [ اَ ] (ع ص ) اسیر. || پیر فانی . || خشمگین . || اندوهناک . زود اندوهگین شونده . رقیق القلب . اندوهگین . || مزدور. بنده . || آنکه گاهی فربه نشود. ج ، اُسَفاء. (ناظم الاطباء).
-
دل نازک
لغتنامه دهخدا
دل نازک . [ دِ زُ ] (ص مرکب ) نازکدل . که زود رنجد. که زود غمگین شود. که زود گرید. که زود ملول شود. که زود اندوهمند گردد. رقیق القلب . لین الفؤاد. (یادداشت مرحوم دهخدا). سریعالتأثر. زودرنج .
-
مومین دل
لغتنامه دهخدا
مومین دل . [ دِ ] (ص مرکب ) که دلی نرم چون موم دارد. کنایه است از سخت نرم دل و عطوف و رقیق القلب : آنت مومین دل که گر پیشش بکشتندی چراغ طبع مومینش چو موم اندر لگن بگریستی .خاقانی .
-
رحیم دل
لغتنامه دهخدا
رحیم دل . [ رَ دِ ] (ص مرکب ) نازکدل . مهربان . رقیق القلب . (یادداشت مؤلف ). که رحم زیاد در دل دارد. که قلبی پر از مهر و شفقت دارد : وهرچند پادشاه اسلام غازان خان بغایت رحیم دل بود و آزار هیچ حیوانی جایز نداشتی ... (تاریخ غازانی ص 135).
-
موم دل
لغتنامه دهخدا
موم دل . [ دِ ] (ص مرکب ) نرم دل و رقیق القلب . (ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف ) : از آن که موم دلی در سخا به مهر سؤال به مهر مهر تو آهن دلان شدند چو موم .سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 197).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد الصلحی ، مکنی به ابوالخطاب . او ادیبی فاضل و کاتبی نیکوخط و صاحب شعری رقیق و سائر در السنه است . ابوسعد در مذیل ذکر او آورده و این دو بیت از اشعار اوست :یا راقد العین عینی فیک ساهرةو فارغ القلب قلبی فیک ملاَّن انی اری...
-
نرم دل
لغتنامه دهخدا
نرم دل . [ ن َ دِ ] (ص مرکب ) رحم دل . مقابل سخت دل . (فرهنگ نظام ). مقابل سنگدل . (آنندراج ). رقیق القلب . ملایم . (ناظم الاطباء). سلیم . (دهار) (ناظم الاطباء). اذلة. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) : و سقلاب مردی نرم دل بود. (مجمل التواریخ ).از نرم دلان م...
-
نازک دل
لغتنامه دهخدا
نازک دل . [ زُ دِ ](ص مرکب ) دل نازک . رقیق القلب . لین الفوآد. زودرنج . آنکه زود از بدی متأثر شود و گرید. حساس : زنان نازک دلند و سست رایندبهر خو چون برآریشان برآیند. (ویس و رامین ).بس این سنگ سخت از دل انگیختن به نازک دلان درنیامیختن . نظامی .مرنج...
-
تنک دل
لغتنامه دهخدا
تنک دل . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ دِ ] (ص مرکب ) تنک حوصله . کنایه از کسی که اخفای مال و راز نتواند کرد. (آنندراج ). رقیق القلب . (از یادداشتهای محمد قزوینی ، از حاشیه ٔ برهان چ معین ). که دلی مهربان و نازک دارد. کم صبر و کم تحمل : گرنه تنک دل شده ای وین ...
-
ضیاء
لغتنامه دهخدا
ضیاء. (ع اِ) ضِواء. (منتهی الارب ). روشنی . روشنائی . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). سو. سنا. تاب (در مهتاب ، چنانکه نور شید است در خورشید). روشنائی ذاتی ، چنانکه روشنی خورشید و خلاف روشنی و فروغ مکتسب و عارضی چون نور ماه و آینه که در آن عکس و پرتو ر...
-
جدعون
لغتنامه دهخدا
جدعون . [ ج ِ ] (اِخ ) او پسر یواش ابی عزری و اسمش یربعل و قاضی هفتمین اسرائیلیان و مردی نیرومند و باهیبت و در حضور خداوند محترم و متواضع و رقیق القلب می بود، زیرا هنگامی که فرشته ٔ خداوند به او نمودار شده گفت : «به این قوت خود برو و اسرائیل را از دس...