کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رقمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پنج هزار
لغتنامه دهخدا
پنج هزار. [ پ َ هََ / هَِ ] (عدد مرکب ، اِ مرکب ) رقمی که پس از چهارهزارونهصدونودونه آید. خمس الف . خمسةآلاف .
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن محمدبن عرفه و رقمی تونسی . رجوع به محمد... شود.
-
دمینو
لغتنامه دهخدا
دمینو. [ دُ ن ُ ] (فرانسوی ، اِ) دمینه . نوعی قمار با 28 مهره ٔ مستطیلی شکل . (یادداشت مؤلف ). هر یک از بیست وهشت مهره ٔ بازیی که عبارت است از مهره های مربعمستطیل که سطح آن به دو مربع منقسم است و روی هر مربعی رقمی از یک تا شش ثبت شده .
-
کلپک
لغتنامه دهخدا
کلپک . [ ک ُ پ َ] (اِ) بمعنی خانه ٔ کوچکی که بر کنار کشتها سازند از جهت محافظت خرمن از باد و باران . و ظاهراً مخفف کلبه است پس به بای تازی باشد، اما محاوره همان اول است . (آنندراج ). کلبک . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلبک و کلبه شود. || خرمن بان ...
-
رولحافی
لغتنامه دهخدا
رولحافی . [ ل ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) پارچه که کیسه مانند دوزند و درون آن از پنبه یا پشم یا پر بیاکنند. || پارچه که رقمی از یک سوی لحاف کشند و آستر لحاف از هر جانب آنرا احاطه کرده باشد. || ملحفه . ملافه .لفاف سفید که بر پشت لحاف کشند. (یادداشت مؤلف ...
-
محنت رقم
لغتنامه دهخدا
محنت رقم . [ م ِ ن َ رَ ق َ ] (ص مرکب ) نوشته و رقمی قرین اندوه و غم و ملال . نوشته ای مشعر بر غم و اندوه .- قلم محنت رقم ؛ کلکی که مطالب اندوهناک نگارد یا کلکی که رقم او نامرادی و غصه و رنج است : در جزء اول از این مجلد مرقوم قلم محنت رقم گشت . (تار...
-
خوش قلم
لغتنامه دهخدا
خوش قلم . [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ ل َ ] (ص مرکب ) کاغذ صاف و نرمی که به خوبی و روانی توان بر آن نوشت . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) : می توان زد رقمی خواه به خون خواه به نیل صفحه ٔ کاهی رخساره ٔ ما خوش قلم است . طالب آملی (از آنندراج ).بیاض گردن او دست ...
-
نمره
لغتنامه دهخدا
نمره . [ ن ُ رِ ] (اِ) شماره . (لغات فرهنگستان ). عدد و رقمی که بدان چیزی را مشخص کنند: نمره ٔ اتومبیل ، نمره ٔ اطاق ، نمره ٔ تلفن ، نمره ٔ قبض ، نمره ٔ سجل . || درجه . شماره و عددی که کیفیت چیزی را بدان مشخص کنند: پرتقال نمره ٔ یک ، ماشین اصلاح نمره...
-
قیاس کردن
لغتنامه دهخدا
قیاس کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سنجیدن چیزی را با چیزی . مقایسه کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : دولت نو است و کار نو و کارکن نو است مردم قیاس کار نو از کارکن کنند. خاقانی .قیاس کن که دلم را چه تیر عشق رسیدکه پیش ناوک هجرتو جان سپر میگشت . سعدی (از فره...
-
گنابادی
لغتنامه دهخدا
گنابادی . [ گ ُ ] (اِخ ) ملا مظفربن محمد قاسم بن مظفر گنابادی . از مشاهیر منجمین و ریاضیین عهد شاه عباس اول و با شیخ بهایی متوفی سال 1031 هَ . ق . معاصر و ازتألیفات اوست : 1 - اختیارات النجوم . 2 - تنبیهات المنجمین در احکام نجومی که برای شاه معظم تا...
-
صبوحی
لغتنامه دهخدا
صبوحی . [ ص َ ] (اِخ ) شاعری است . و صاحب آتشکده گوید بعضی او را بدخشانی شمرده اند اما چون بهروی مشهور بوده است بنام او در اینجا رقمی شد. گویند بعزم سیاحت به هندوستان رفته در آنجا وفات یافت . از اوست :چنان از ناله شب دل تنگ سازم پاسبانش راکه برخیزد ر...
-
رقم کشیدن
لغتنامه دهخدا
رقم کشیدن . [ رَ ق َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) نوشتن . نگاشتن . (ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف ) : خانه ٔ دل سبیل کن بر می رقم لایباع بر درکش . خاقانی .در عالم علم آفریدن به زین نتوان رقم کشیدن . نظامی .جوانمردان رقم قبول بر آن طاعت کشند که اخلاص م...
-
باقی مانده
لغتنامه دهخدا
باقی مانده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) تتمه . بازمانده . (ناظم الاطباء). نثیلة. (منتهی الارب ). پس مانده . (آنندراج ).مانده . (لغات فرهنگستان ). حاصل . (دهار): ذمامة، عقبة؛ باقیمانده ٔ چیزی . عنشوش ؛ باقیمانده از مال . عبقول ، عبقولة؛ باقیما...
-
دهدهی
لغتنامه دهخدا
دهدهی . [ دَ دَ ] (ص نسبی ) به معنی ده ده باشد که طلا و زر خالص و بی عیب تمام عیار است . (برهان ) (از ناظم الاطباء). زر خالص و سره که از ده حصه ٔ آن ده حصه طلاست . زر بیست و چهار عیار. (از یادداشت مؤلف ). زر خالص . (شرفنامه ٔ منیری ) (از انجمن آرا)....
-
فقیه
لغتنامه دهخدا
فقیه . [ ف َ ] (ع ص ) دانا. (منتهی الارب ). دانشمند. (غیاث ) (از اقرب الموارد). || دریابنده . رجوع به فَقِه شود. || فحل فقیه ؛ گشن ماهر و زیرک در گشنی کردن . (منتهی الارب ). || دانای علم دین . ج ، فقهاء. (منتهی الارب ) (غیاث ). عالم علم فقه . (از اقر...