کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رزم آرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رزم آزمای
لغتنامه دهخدا
رزم آزمای . [ رَ آ زْ / زِ ] (نف مرکب ) رزم آزما. آنکه جنگها دیده . جنگ آزموده . باوقوف در فن جنگ . (فرهنگ فارسی معین ). رزم آور. جنگ آور. جنگ دیده . جنگ آزمای : بشد پیش سهراب رزم آزمای بر اسبش ندیدم فزون زآن بپای . فردوسی .چو گرسیوز و جهن رزم آزمای ...
-
رزم آزمایی
لغتنامه دهخدا
رزم آزمایی . [ رَ آ زْ / زِ ] (حامص مرکب ) عمل رزم آزما. عمل رزم آزمای . صفت رزم آزمای . رجوع به رزم آزما و رزم آزمای شود.
-
رزم آزمود
لغتنامه دهخدا
رزم آزمود. [ رَ آ زْ / زِ ] (ن مف مرکب ) مخفف رزم آزموده . رزم آزما. جنگ آزموده . رجوع به مترادفات کلمه شود. || (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) رزم آزمودگی . (یادداشت مؤلف ) : که گردی چو سهراب دیگر نبودبه زور و به مردی و رزم آزمود.فردوسی .
-
رزم آزموده
لغتنامه دهخدا
رزم آزموده . [ رَ آ زْ / زِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مرد مجرب در جنگ . (فرهنگ ولف ). جنگ آزموده .باوقوف در فن جنگ . (فرهنگ فارسی معین ) : بیایند رزم آزموده سران به تیغ و سنان و به گرز گران . فردوسی .چه از روم و چین و چه از هندوان چه رزم آزموده ز هر سو ...
-
رزم آشوب
لغتنامه دهخدا
رزم آشوب . [ رَ ] (اِخ ) ابوحرب رزم آشوب بن زیاد الجبلی . رجوع به شرح حال محمدبن احمد الغندجانی در معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ص 297 شود.
-
رزم آشوب
لغتنامه دهخدا
رزم آشوب . [ رَ ] (نف مرکب ) رزمجو. رزم آزموده . رزم آور. جنگ آور. (یادداشت مؤلف ).
-
رزم آور
لغتنامه دهخدا
رزم آور. [ رَ وَ ] (نف مرکب ) جنگجو. جنگاور. (فرهنگ فارسی معین ). جنگ آور. (یادداشت مؤلف ). رزمخواه : بدید کوشش رزم آوران دشمن راشنید حمله ٔ شیرافکنان شهرگشای . مختاری .و رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
رزم آوری
لغتنامه دهخدا
رزم آوری . [ رَ وَ ] (حامص مرکب ) جنگاوری . (فرهنگ فارسی معین ). عمل رزم آور. صفت رزم آور. (یادداشت مؤلف ). رجوع به رزم آور شود.
-
رزم تازی
لغتنامه دهخدا
رزم تازی . [ رَ ] (حامص مرکب ) جنگجویی . ستیزه گری . ستیزه جویی . رزمجویی : تو باید که در کوی بازی کنی نه بر بورکین رزم تازی کنی .اسدی .
-
رزم توز
لغتنامه دهخدا
رزم توز. [ رَ ] (نف مرکب ) جنگجو. جنگاور. (فرهنگ فارسی معین ). رزم جو. جنگی . مانند کینه توز باشد از توختن به معنی جمع کردن و انتقام جستن . (فرهنگ لغات شاهنامه ). جنگی . جنگ آور : وز آن دورتر آرش رزم توز چو گوران شه آن گردلشکرفروز. فردوسی .و رجوع به ...
-
رزم توزی
لغتنامه دهخدا
رزم توزی . [ رَ ] (حامص مرکب ) جنگ جویی . جنگاوری . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به رزم جویی و مترادفات کلمه شود.
-
رزم خواه
لغتنامه دهخدا
رزم خواه . [ رَ خوا / خا ] (نف مرکب ) جنگ طلب . جنگ خواه . (فرهنگ ولف ). کسی که آرزومند جنگ و نبرد باشد. (ناظم الاطباء). رزمجو. جنگجو. (فرهنگ فارسی معین ). جنگ جوی . جنگاور. رزم آور : چو خسرو بدید آن گزیده سپاه سواران گردنکش و رزمخواه . فردوسی .چو دا...
-
رزم خواهی
لغتنامه دهخدا
رزم خواهی . [ رَ خوا / خا ] (حامص مرکب ) جنگ طلبی . رزمجویی . جنگجویی . عمل رزمخواه . صفت رزمخواه .
-
رزم دیده
لغتنامه دهخدا
رزم دیده . [ رَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه در جنگهای بسیار شرکت کرده . مجرب در جنگ . (فرهنگ فارسی معین ). جنگ دیده و آزموده شده در جنگ . (ناظم الاطباء). تجربه دیده در جنگ . (فرهنگ لغات ولف ) : نگهبان دژ رزم دیده هجیرکه با زور و دل بود و با گرز و تیر...
-
رزم زن
لغتنامه دهخدا
رزم زن . [ رَ زَ ] (نف مرکب ) جنگجو. (فرهنگ لغات ولف ). جنگ کننده . (آنندراج ). خون ریز در میدان جنگ و بهادر. (ناظم الاطباء). جنگاور. رزمی . (فرهنگ فارسی معین ) : چو نستور گردنکش پاکتن چو نوش آذر آن پهلو رزم زن . دقیقی .هم از رزم زن نامداران خویش هم ...