کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رد و رود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رد زدن
لغتنامه دهخدا
رد زدن . [ رَ زَ دَ ] (مص مرکب ) رد پای کسی را گرفتن . || نشان به جایی بردن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
شیراز
لغتنامه دهخدا
شیراز. (اِخ ) نام شهری دلگشا در فارس که اکنون حاکم نشین این مملکت است و شراب آنجا در خوبی معروف همه ٔ عالم و موطن شیخ سعدی و خواجه حافظ و مقبره ٔ آنها در این شهر مزار عامه . (ناظم الاطباء). نام شیراز ظاهراً در الواح عیلامی مکشوف در تخت جمشید به صورته...
-
گیلان
لغتنامه دهخدا
گیلان . (اِخ ) مرکب از گیل به اضافه ٔ ان ، پسوند مکان ، در پهلوی گلان . یعنی مملکت گیل ها، نزد یونانیان گلا ، در اوستا نام ناحیتی به صورت «ورنا» آمده و خاورشناسان در تعیین محل آن اختلاف دارند. بر طبق سنت آن ، همان مملکت «پتشخوارگر» (طبرستان و گیلان )...
-
فردرو
لغتنامه دهخدا
فردرو. [ ف َرْدْ رَ / رُو ] (نف مرکب ) کسی که تنها رود و محتاج بدرقه نباشد. (آنندراج از بهار عجم ). مجرد. که به توکل و اعتماد به حق رود : دامن فردروان گیر اگر حق طلبی به صدای جرس قافله از راه مرو.صائب .
-
ملامتی
لغتنامه دهخدا
ملامتی . [ م َ م َ ] (ص نسبی ) مأخوذ ازتازی ، منسوب به ملامت و سزاوار نکوهش و مستحق ملامت . (ناظم الاطباء). || پیرو فرقه ٔ ملامتیه . ملامی : ترس قدریان و رجای مرجیان صفت ملامتی بود و اندر تحت این رمزی است . (کشف المحجوب هجویری چ لنینگراد ص 74). مرائ...
-
نورالدین محله
لغتنامه دهخدا
نورالدین محله . [ رُدْ دی م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گلیجان شهرستان تنکابن ، در 11 هزارگزی غرب تنکابن و 2 هزارگزی جنوب جاده ٔ تنکابن به رامسر، در جلگه ٔ مرطوب معتدل هوائی واقع است و 125 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه چالگ رود، محصولش برن...
-
اتازونی
لغتنامه دهخدا
اتازونی . [ اِ ] (اِخ ) (از اِتا، ملک ها + اونی ، متّحده ) نام مملکتی بزرگ واقع در آمریکای شمالی که آنرا دول متحده و جمهوری متحده نیز گویند. پایتخت این ملک واشنگتن است .وضع طبیعی و حدود آن : ممالک متحده ٔ آمریکای شمالی که بین 26 و 49 درجه ٔ عرض شمالی...
-
زرمدی
لغتنامه دهخدا
زرمدی . [ زَ م َ ] (صوت ) در تداول عامه ، کلمه ای است دال بر استهزاء و تمسخر. (از فرهنگ فارسی معین ). ازادوات استهزاء و تمسخر. (کلمات عوامانه ٔ کتاب یکی بود یکی نبود جمال زاده ).- زرمدی قرمه سبزی ؛ لفظی توهین آمیز است برای رد کردن کسی که به قهر می ر...
-
زننده
لغتنامه دهخدا
زننده . [ زَ ن َن ْ دَ / دِ ](نف ) آنکه زند. ضارب . ج ، زنندگان . (فرهنگ فارسی معین ). اسم فاعل زدن . (ناظم الاطباء). ضارب : که تا دخترش بچه را بفکندزننده همی تازیانه زند. فردوسی .چو دژخیم را نامد از تیر باک زننده شد از تیر خود خشمناک . نظامی . || بد...
-
دنبه دنباک
لغتنامه دهخدا
دنبه دنباک . [ دُم ْ ب َ / ب ِ دُم ْ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح عامیانه بازیی است که اطفال کنند و آن چنان است که یکی کفل دیگری به هر دو دست گیرد و دیگری کفل دوم را که گیرنده ٔ اولی است در بغل کشد و همچنین هر قدر که باشند، آنگاه اولی شروع به راه رفتن و دو...
-
ملانصرالدین
لغتنامه دهخدا
ملانصرالدین . [ م ُل ْ لا ن َ رَدْ دی ] (اِخ ) مردی افسانه ای نمونه ٔ سادگی و گاهی بلاهت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ملانصرالدین یا ملانصیرالدین و یا خواجه نصرالدین از مشاهیر ظرفاست . وی در لطیفه گویی بی نظیر بود و نوادر و لطایفی که بدو منسوب است ...
-
عصب
لغتنامه دهخدا
عصب . [ ع َ ] (ع اِ) درخت پیچک و لبلاب . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). داردوست . مهربانک . پیچه . عشق پیچان . عشقه . عَصَب . عُصْب . و رجوع به عصب شود. || نوعی از چادر، واحد و جمع در وی یکسان است . (منتهی الارب ). نوعی از بُر...
-
رفتن
لغتنامه دهخدا
رفتن . [ رَ ت َ ] (مص ) حرکت کردن . خود را حرکت دادن . (ناظم الاطباء). روان شدن از محلی به محل دیگر. (ازناظم الاطباء). خود را منتقل کردن از جایی به جایی . نقل کردن از نقطه ای به نقطه ٔ دیگر. راه رفتن . مشی . (یادداشت مؤلف ). مشی . (دهار) (ترجمان الق...
-
عود
لغتنامه دهخدا
عود.[ ع َ ] (ع مص ) برگردیدن و بازگشتن . (از منتهی الارب )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء). گردیدن و بازگشتن و یابازگشتن بسوی کسی پس از روی گردان شدن از وی . (از اقرب الموارد). عَودة. مَعاد. رجوع به عودة و معاد شود. || بازگردانیدن . (از منتهی الارب ) (آن...