کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رایا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رایا
لغتنامه دهخدا
رایا. (اِ) کسی که خداوند به او متوجه است . (قاموس کتاب مقدس ).
-
رایا
لغتنامه دهخدا
رایا. (اِخ ) اسم مردی که پسرانش بازر و بابل مراجعت کردند. (قاموس کتاب مقدس ).
-
رایا
لغتنامه دهخدا
رایا. (اِخ ) پسر شوبال بن یهودا. (از قاموس کتاب مقدس ).
-
رایا
لغتنامه دهخدا
رایا. (اِخ ) مردی از سبط راوبین و پسر لیخا. (از قاموس کتاب مقدس ).
-
واژههای همآوا
-
رعیا
لغتنامه دهخدا
رعیا. [ رُع ْ ] (ع مص ) پرداختن از جهل و باز ایستادن از آن . (از منتهی الارب ). رَعوی ْ. رِعوْ. رُعوَة. رِعوَة. (منتهی الارب ). رجوع به مصادر مذکور شود.
-
رایع
لغتنامه دهخدا
رایع. [ ی ِ ] (ع ص ) رائع. اسم فاعل از ریشه ٔ «ریع». زیادشونده و برکت کننده . ج ، ارواع ، رُوَّع . || زیاده . (از ناظم الاطباء). فنایی است از فناهای مدینه . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). || گوالنده و خوبروی . (از ناظم الاطباء). || ترس...
-
جستوجو در متن
-
اسهد
لغتنامه دهخدا
اسهد. [ اَ هََ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سُهاد. بیدارتر: هو اسهد رأیاً منک ؛ او بیدارعقل تر است از تو. (منتهی الارب ).
-
اعزب
لغتنامه دهخدا
اعزب . [ اَ زَ ] (ع ص ) مرد بی زن . (ناظم الاطباء). مرد بی زن . هوقلیل . او لاتقل : اعزب ، للرجل الذی لا اهل له و یقال : رجل عزب و امراءة عزباء. (منتهی الارب ). آنکه او را زن نباشد. و این نادر است و بیشتر عَزَب و عزیب گویندو مؤنث آن عزباء است . (از ...
-
جسرین
لغتنامه دهخدا
جسرین . [ ج ِ ] (اِخ ) دهی است به دمشق . (منتهی الارب ). از قریه های غوطه ٔ دمشق است که ابن منیر در اشعار خود از آن یاد کرده و از آنجمله است : حی الدیار علی علیاء جیرون مهوی الهوی ومغانی الخرد العین مراد لهوی اذ کفی مصرفةاعنة اللهو فی تلک المیادین با...
-
تزبد
لغتنامه دهخدا
تزبد. [ ت َ زَب ْ ب ُ ] (ع مص ) فرو بردن مسکه (کره ) رایا خلاصه ٔ آن گرفتن . || (مص ل ) شتابی نمودن در سوگند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || با کف شدن دهن . (تاج المصادر بیهقی ). کفک برآوردن ...
-
جده
لغتنامه دهخدا
جده . [ ج ُدْ دَ ] (ع اِ) کناره ٔ رود. جِدَّه . || راه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).راه در کوه . (ترجمان القرآن عادل ) (مهذب الاسماء). طریقه . (اقرب الموارد). بزرو در کوه . خطهائی چون راه در کوه . (یادداشت مؤلف ). ج ، جُدَد. (منتهی الارب ) (اقرب ...
-
پای تابه
لغتنامه دهخدا
پای تابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) لفاف . لفافه . (السامی ). جامه ٔ سطبر که بچند تای مسافران برپای پیچند دفع سرما یا چستی و چالاکی رفتار را. پای پیچ : و از وی [ از چغانیان ] پای تابه خیزد و گلیمینه و بساط پشمین . (حدود العالم ص 109). پس رداء او بستد...
-
خدر
لغتنامه دهخدا
خدر. [ خ َ ] (ع مص ) لازم گرفتن شیر خانه رایا بیشه ٔ خود را. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط). || استتار کردن . در پرده گذاردن . (از معجم الوسیط). || زنی را وارد کردن که در خِدر نشیند و از خدمت برای قضا و حوائج مصون باشد. (از معجم ال...