کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راه پیچ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
راه پیچ
لغتنامه دهخدا
راه پیچ . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 241هزارگزی جنوب کهنوج و3هزارگزی باختری راه مالرو انگهران ، جاسک . مردم این ده 25 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
واژههای مشابه
-
راه راه
لغتنامه دهخدا
راه راه . (ص مرکب ) مخطط. (ناظم الاطباء). چیز مخطط معروف به راهدار: جامه و قبای راه راه ؛ آنکه خطوط رنگین داشته باشد. (از بهار عجم ). الیجه . (یادداشت مؤلف ). الجه ؛ مخفف الاجه ٔ ترکی ، جامه راه راه رنگارنگ . (فرهنگ لغات دیوان البسه ٔ نظام قاری ). ر...
-
کوچه راه
لغتنامه دهخدا
کوچه راه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) راه باریک . (فرهنگ فارسی معین ) : یافت از دامگاه آن ددگان کوچه راهی به کوی غمزدگان . نظامی .طی نمی گردد به شبگیر حیات جاودان گرچه زلف او به ظاهر کوچه راهی بیش نیست .صائب (از بهار عجم ).
-
نصف راه
لغتنامه دهخدا
نصف راه . [ ن ِ ف ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان کاشان . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
-
شوریده راه
لغتنامه دهخدا
شوریده راه . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم گمراه و ملحد. (ناظم الاطباء). کنایه از مردم گمراه و پریشان مذهب که متابعت کتب سماوی نکنند و از اخلاق حسنه و اطوار پسندیده بهره ندارند. (آنندراج ). از راه بگشته : چو آن دشتبانان شوریده راه شنیدند یک یک ...
-
غلامه راه
لغتنامه دهخدا
غلامه راه . [ غ ُ م َ ] (اِخ ) محتملاً ناحیه ای است در جنوب رستمدار. (ازترجمه ٔ مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 173).
-
نیم راه
لغتنامه دهخدا
نیم راه .(اِ مرکب ) وسط راه . میان راه . بین راه : ز کاخ دلارای تا نیم راه گهر بود و دیبا و اسب و کلاه . فردوسی .از دو سندان چار دندان زحل در هم شکست جفته ای کزنیم راه آسمان افشانده اند. خاقانی .چنان رفت و آمد به آوردگاه که واماند از او وهم در نیم را...
-
نیمه راه
لغتنامه دهخدا
نیمه راه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) وسط راه . در اثنای راه . در بین راه : سواری فرستم به نزدیک شاه بدان تا به پیش آیدت نیمه راه . فردوسی .- امثال : از نیمه راه ضرر برگشتن منفعت است .|| راه سنگ فرش شده . راه پیاده رو. (ناظم الاطباء). || (ص مرکب ) که...
-
هفت راه
لغتنامه دهخدا
هفت راه . [ هََ ] (اِ مرکب ) کنایه از هفت پرده ٔ چشم است که صلبیه ، مشیمیه ، شبکیه ، عنکبوتیه ، عنبیه ، قرنیه و ملتحمه باشد. (برهان ). رجوع به هفت پرده شود.
-
یک راه
لغتنامه دهخدا
یک راه . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) رونده در یک جاده . (ناظم الاطباء). || (ق مرکب ) یک نوبت . یک بار.
-
آب راه
لغتنامه دهخدا
آب راه . (اِ مرکب ) رهگذر آب .مجرای آب . نهر. جوی . آب راهه . راه آب . آوره . فرخور.
-
توشه ٔ راه
لغتنامه دهخدا
توشه ٔ راه . [ ش َ / ش ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زاد و مایحتاج مسافرت از خوراکی . (ناظم الاطباء). زاد سفر. ره توشه : بجوئید و این توشه ٔ ره کنیدبکوشید تا رنج کوته کنید. فردوسی .ز شغل دگر دست کوتاه کردبه عزم سفر توشه ٔ راه کرد. نظامی .منم روی ا...
-
پیشاب راه
لغتنامه دهخدا
پیشاب راه . (اِ مرکب ) مجرای بول . (از لغات موضوعه ٔ فرهنگستان ).
-
جامه ٔ راه
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ راه . [ م َ / م ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جامه ای که در اثنای سفر میپوشند و رنگ آن چرک تاب است . (آنندراج از معارج النبوة). || جامه ای که پادشاهان در هنگام سواری در ملک مخالف پوشند. (آنان ) لباس شاهانه را تغییر داده جامه ٔ خشن و درشت می...