کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رادمرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رادمرد
لغتنامه دهخدا
رادمرد. [ م َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرکب از «راد»، بمعنی بخشنده و کریم وشجاع و دلیر و خردمند، و «مرد». جوانمرد. آزادمرد. کریم الطبع. (آنندراج ). رجوع به راد شود : ولکن رادمردان جهاندارچو گل باشند کوته زندگانی . دقیقی .چو نامه سوی رادمردان رسیدکه آمد ...
-
جستوجو در متن
-
حق نیوش
لغتنامه دهخدا
حق نیوش . [ ح َ ن ُ / ن ِ] (نف مرکب ) آنکه حق نزد او مسموع است : آن حکیم پاک اصل و رادمرد معتبرآن کریم دین پژوه و حق نیوش و حقگزار.سنایی .
-
یک خوی
لغتنامه دهخدا
یک خوی . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) یک خو. که خوی و منش ثابت دارد. که دارای شخصیتی یکسان و تغییرناپذیر است : رادمرد و کریم و بی خلل است راد و یک خوی و یکدل و یکتاست .فرخی .
-
بی خلل
لغتنامه دهخدا
بی خلل . [ خ َ ل َ ] (ص مرکب ) بی عیب . درست و بی غل و غش : رادمرد و کریم و بی خلل است راد و یکخوی و یکدل و یکتاست . فرخی .حشمت او هست اصل و کار دیوان هست فرع فرع باشد بی خلل چون اصل باشد استوار. معزی .|| بی رخنه . بی شکاف . رجوع به خلل شود.
-
دین پژوه
لغتنامه دهخدا
دین پژوه . [ پ َ ] (نف مرکب ) جوینده ٔ دین . (انجمن آرا) (آنندراج ) : همه پیش او دین پژوه آمدندوز آن پیر جادو ستوه آمدند. فردوسی .بدو گفت بهرام کای دین پژوه تو زین بی گناهی و دیگر گروه . فردوسی .آن حکیم پاک اصل و رادمرد معتبرآن کریم دین پژوه حق نیوش ...
-
رادمردی
لغتنامه دهخدا
رادمردی . [ م َ ] (حامص مرکب ) عمل رادمرد. کریم طبعی . بخشندگی . جوانمردی . آزادمردی : سوی مرزدارانش نامه نوشت که خاقان ره رادمردی بهشت . دقیقی .رادمردی به دهر دانی چیست با هنرتر ز خلق دانی کیست آنکه با دوستان تواند ساخت وآنکه با دشمنان تواند زیست .ت...
-
حق گزار
لغتنامه دهخدا
حق گزار. [ ح َ گ ُ ] (نف مرکب ) اداکننده ٔ حق . صاحبان حق . پاسدار حق . شاکر : بندگان و کهتران را حق چنین باید شناخت شادباش ای پادشاه حق شناس حقگزار. فرخی .بناکرده خدمت دهی حق خدمت که دیده ست هرگز چو تو حق گزاری .فرخی .شمس الکفاة صاحب سید وزیر شاه بو...
-
فرومایه
لغتنامه دهخدا
فرومایه . [ ف ُ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) بداصل . (برهان ). آنکه تبار و نسب عالی ندارد. پست . وضیع. مقابل گرانمایه . (یادداشت بخط مؤلف ) : بجای هر گرانمایه فرومایه نشانیده . رودکی .فرومایه ای بود خسرو به نام نه چیز و نه هوش و نه نام و نه کام . فردوسی .ت...
-
خوشدل
لغتنامه دهخدا
خوشدل . [ خوَش ْ / خُش ْ دِ ] (ص مرکب ) بانشاط. شادان . مسرور. مقابل غمین . مقابل غمگین : چون به خانه آید خوشدل باشد و چون به صحرا رود اندوهگین بود. (قصص الانبیاء).با دوستان توخوشدل و مر دشمنانت رادرمانده گشته با غم و بی غمگسار دل . سوزنی .یک رادمرد ...
-
اندوه
لغتنامه دهخدا
اندوه . [ اَه ْ ] (اِ) گرفتگی دل . دلگیری . (برهان قاطع). غم و گرفتگی دل . (آنندراج ). غم وکرب و حزن و آزردگی . (ناظم الاطباء). غمه . (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). شجن . (دهار). غم . ترح . فقر. وحشت . کل ّ. ضجره . کأب . کآبة. کأبة. معطاء....
-
جوان
لغتنامه دهخدا
جوان . [ ج َ ] (ص ، اِ) برنا. هر چیز که از عمر آن چندان نگذشته باشد. (آنندراج ). شاب ّ. مقابل پیر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : شدم پیر بدین سان تو هم خود نه جوانی مرا سینه پرانجوخ و تو چون خفته کمانی . رودکی .پیر فرتوت گشته بودم سخت دولت تو مرا بکرد ...
-
زفت
لغتنامه دهخدا
زفت . [ زُ ] (ص ) بخیل بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 39 و 44) (ازشرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). بخیل . ممسک . لئیم . (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری ) : سخن شیرین از زفت چه آرد بربز به پچ ...
-
شیرمرد
لغتنامه دهخدا
شیرمرد. [ م َ ] (ص مرکب ) کنایه از دلیر و شجاع . (از ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : از ملکان کس چنو نبود جوانی راد و سخندان و شیرمرد و خردمند. رودکی .چنین گفت با خواهران شیرمردکز ایدر بپویید برسان گرد. فردوسی .بگفتا به گیو آن کجا ...
-
بخشاییدن
لغتنامه دهخدا
بخشاییدن . [ ب َ دَ ] (مص ) رحم کردن . جوانمردی کردن . تفضل کردن . (ناظم الاطباء). رحمت آوردن . رحم کردن . ترحم کردن . عفو کردن . (از یادداشتهای مؤلف ) : ببخشای بر نوجوانی ّ من بدین بازوی خسروانی ّ من . فردوسی .ز مردی ببخشای بر جان خویش که هرگزْت نا...