کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راحت و عیش و سرور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
راحت رسیدن
لغتنامه دهخدا
راحت رسیدن . [ ح َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) آسایش یافتن . (ناظم الاطباء). آسودگی رسیدن . مقابل رنج رسیدن : باری بچشم احسان بر حال ما نظر کن کز خوان پادشاهان راحت رسد گدا را. سعدی .گر گزندت رسد ز خلق مرنج که نه راحت رسد ز خلق نه رنج .(گلستان ).
-
راحت یافتن
لغتنامه دهخدا
راحت یافتن . [ ح َ ت َ ] (مص مرکب ) آسوده شدن . (آنندراج ). آسایش یافتن : پزشکی چون کنی دعوی که هرگزنیابد راحت از بیمار بیمار.ناصرخسرو.
-
راحت افزا
لغتنامه دهخدا
راحت افزا. [ ح َ اَ ] (نف مرکب ) افزون کننده ٔ آسایش . (ناظم الاطباء). خاطرنواز. (ناظم الاطباء). آسایش بخش : خیز خاقانیا ز کوی جهان که نه بس جای راحت افزایست .خاقانی .
-
راحت انگیز
لغتنامه دهخدا
راحت انگیز. [ ح َ اَ ] (نف مرکب ) شادی بخش . (آنندراج ). برانگیزنده ٔ آسایش . راحت بخش : بیا ساقی آن راحت انگیز روح بده تا صبوحی کنم در صبوح .نظامی .
-
راحت پذیر
لغتنامه دهخدا
راحت پذیر. [ ح َ پ َ ] (نف مرکب ) آرام گیر. (آنندراج ). پذیرنده ٔ راحت . آسایش پذیر : چون ز دست راد تو خلق جهان در راحتنددست خود بر پای خود نه تا شود راحت پذیر.سوزنی .
-
راحت رسان
لغتنامه دهخدا
راحت رسان . [ ح َ رَ /رِ ] (نف مرکب ) آسایش دهنده . (آنندراج ) : گر زخم یافته دلت از رنج بادیه دیدار کعبه مرهم راحت رسان شده . خاقانی .بر سر رگهای بازوی رباب نشتر راحت رسان آخر کجاست . خاقانی .دوست بود مرهم راحت رسان گرنه رها کن سخن ناکسان .نظامی .
-
راحت فزا
لغتنامه دهخدا
راحت فزا. [ح َ ف َ ] (نف مرکب ) آسایش بخش . راحت افزا : پرس پرسان کاین مؤذن گو کجاست که صدای بانگ او راحت فزاست .مولوی .
-
خواب راحت
لغتنامه دهخدا
خواب راحت . [ خوا / خا ب ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواب آرام . خواب عافیت . خواب امن : به روی بستر گل خواب راحت نیست شبنم رانقاب از روی گلرنگی که امشب بازمی گردد.صائب (ازآنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
حبور
لغتنامه دهخدا
حبور.[ ح ُب ْ بو ] (ع مص ) شادی . (ادیب نطنزی ) : ابتدا سه شبانروز ایام و لیالی متواتر و متوالی به حبور و سرور جشن و سور داشتند. (جهانگشای جوینی ). بدین سیاقت و هیئت با فنون حبور و سرور هفته ای جشن و سور بود. (جهانگشای جوینی ). || فراخی عیش .
-
میگزد
لغتنامه دهخدا
میگزد. [ م َ / م ِی ْ گ َ ] (اِ مرکب ) مجلس شرابخواری و مجلس عیش و عشرتگاه . (ناظم الاطباء). میزد. به معنی میزد است که مجلس و بزم شراب و عیش و عشرت گاه باشد. (برهان ) (آنندراج ). || مجلس جشن عروسی . (ناظم الاطباء). || مجلس مهمانی . (ناظم الاطباء) (از...
-
جشن گرفتن
لغتنامه دهخدا
جشن گرفتن . [ ج َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب )جشن بر پا کردن . سور و شادمانی ترتیب دادن . مجلس شادی و سرور بپا کردن . برای پیش آمدن یک واقعه ٔ ملی یامذهبی و جز آن شادی کردن و به عیش و نوش پرداختن .
-
میزد
لغتنامه دهخدا
میزد. [ زَ ] (اِ) مخفف میزاد و به همان معنی است یعنی سرور و شادی و مجلس عیش وعشرت . (از شعوری ج 2 ورق 363). رجوع به میزاد شود.
-
ساز و سرور
لغتنامه دهخدا
ساز و سرور. [ زُ س ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بزن و بکوب . سازو سرنا. ساز و نوا. ساز و نواز. رجوع به ساز شود.
-
خوش عیش
لغتنامه دهخدا
خوش عیش . [ خوَش ْ / خُش ْ ع َ / ع ِ ] (ص مرکب ) مرفه الحال . خوش زندگی . (یادداشت مؤلف ): مُغفُر؛ خوش عیش . گشاده روزی . غیسانه ؛ زن نرم و نازک و خوش عیش . (منتهی الارب ). نغمه ؛ خوش عیش شدن . (تاج المصادر بیهقی ).