کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذوق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
زوغ
لغتنامه دهخدا
زوغ . (اِ) نهر و رودخانه . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رود آب باشد. (اوبهی ). || زردآب بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 260). صفراء. زرداب و مجازاً،درد و الم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دلی کو پر از زوغ هجران بودورا وصل معشوقه درمان بود.بوشکور ...
-
زوغ
لغتنامه دهخدا
زوغ . [ زَ ] (ع مص ) خمیدن و از راه چمیدن و خم دادن و مایل گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خمیدن و خم دادن (لازم و متعدی است ). (از اقرب الموارد). || کشیدن ناقه را به مهار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموار...
-
زوق
لغتنامه دهخدا
زوق . (اِخ ) دهی است بر دجله میان جزیره و موصل و هما زوقان . (منتهی الارب ).
-
زوق
لغتنامه دهخدا
زوق . [ زُ وَ ] (ع اِ) سیماب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به لغت مردم مدینه سیماب و جیوه . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
مرده ذوقی
لغتنامه دهخدا
مرده ذوقی . [ م ُ دَ / دِ ذَ ] (حامص مرکب ) بی ذوقی . مرده ذوق بودن . رجوع به مرده ذوق شود.
-
اذواق
لغتنامه دهخدا
اذواق . [ اَذْ ] (ع اِ) ج ِ ذَوق .
-
چشایی
لغتنامه دهخدا
چشایی . [ چ َ / چ ِ] (حامص ، اِ) حس ذائقه . ذائقه . ذوق . چشش . مذاق . حس ذوق . حس آزمودن طعم و مزه ٔ چیزی . رجوع به چشش شود.
-
کورذوق
لغتنامه دهخدا
کورذوق . [ ذَ / ذُو ] (ص مرکب ) بی ذوق . آن که ذوق سلیم ندارد. (فرهنگ فارسی معین ). بی ذوق و آن که ذائقه نداشته باشد. (آنندراج ) : چه غم زین عروس سخن را بترکه بر کورذوقان بود جلوه گر. ظهوری (از آنندراج ).کورذوقان ز فیض تربیتت چو مسیحا، مزاج دان سخن ....
-
ذائق
لغتنامه دهخدا
ذائق . [ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذوق . چشنده . مزه گیرنده .
-
بی سلیقه
لغتنامه دهخدا
بی سلیقه . [ س َ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + سلیقه ) بی ذوق . بی مهارت . عاری از ذوق . (ناظم الاطباء). || بی قاعده و بی ترتیب . (آنندراج ). بی اسلوب . (ناظم الاطباء). و رجوع به سلیقه شود.
-
خرقه شکاف
لغتنامه دهخدا
خرقه شکاف . [ خ ِ ق َ / ق ِ ش ِ ] (نف مرکب ) خرقه پاره کننده . صوفی که در حال ذوق خرقه می درد : خرقه شکافان ذوق بی دف و نی در سماع جبه فشانان شید تابعقانون دف .خاقانی .
-
خیره خند
لغتنامه دهخدا
خیره خند. [ رَ / رِ خ َ ] (نف مرکب ) هرزه خند. (آنندراج ). آنکه بی خودی خندد. بیهوده خند. آنکه خندد نه بجا و بگاه : ذوق خنده دیده ای ای خیره خندذوق گریه بین که هست آن کان قند.مولوی .
-
متساکر
لغتنامه دهخدا
متساکر. [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) مستی نماینده از خود، بی مستی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که مستی کند و رسوائی نماید بی آن که مست باشد. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح تصوف ) اهل ذوق . (نفایس الفنون ج 1 ص 171). و رجوع به ذوق در همی...
-
کورذوقی
لغتنامه دهخدا
کورذوقی . [ ذَ / ذُو ] (حامص مرکب ) نداشتن ذوق سلیم .بی ذوقی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کورذوق شود.