کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذوفنون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذوفنون
لغتنامه دهخدا
ذوفنون . [ ف ُ ] (ع ص مرکب )بسیار فن . صاحب هنرها. صاحب فن ها. دانای به فن ها. خداوند هنرها. خداوند فندها. مقابل ذوفن : آن ذوفنی که تا بکنون هیچ ذی فنون هرگز بر او بکار نبرده ست هیچ فن . فرخی .ای ذونسب باصل در و ذوفنون بعلم کامل تو در فنون زمانه چو ی...
-
واژههای مشابه
-
ذوفنون جنونی
لغتنامه دهخدا
ذوفنون جنونی . (اِخ )شاعر فارسی در ماءة نهم هجری قمری از مردم هرات . اواز پیوستگان دربار امیر غیاث الدین سلطان حسین بن امیرکبیر فیروز شاه و از اهل حکمت و معرفت بود و طبعش بهجاء و هزل مائل بوده است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
جستوجو در متن
-
ذوفن
لغتنامه دهخدا
ذوفن . [ ف َن ن ] (ع ص مرکب ) صاحب فَن ّ. یک فن . مخصص . متخصص : آن ذوفنی که تا بکنون هیچ ذوفنون هرگز بر او به کار نبرده ست هیچ فن . فرخی .- امثال : ذوفن بر ذوفنون غالب است : چون خوب کم از بد فزون به ذی فن بجهان ز ذوفنون به . نظامی .مقابل ذوفنون .
-
ذی فنون
لغتنامه دهخدا
ذی فنون . [ ف ُ ] (ع ص مرکب ) رجوع به ذوفنون شود.
-
جنونی هروی
لغتنامه دهخدا
جنونی هروی . [ ج ُ ی ِ هَِ رَ ] (اِخ ) ملقب به ذوفنون . از شاعران قرن نهم هجری هرات است . وی به امیر غیاث الدین سلطان حسین بن امیرکبیر فیروز منسوب و به هزلیات و هجوگویی مایل بود. او راست :ای اهل جنون را بکمندتو زبونی زآن روی در آن حقله زبون است جنونی...
-
یفن
لغتنامه دهخدا
یفن . [ ی ُ ] (ع ص ، اِ) مردمان پیر. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). سخت پیر. (یادداشت مؤلف ). ج ِ یَفَن . (منتهی الارب ). || متفنن یعنی مردمان ذوفنون . (ناظم الاطباء). متفنن . (منتهی الارب ).
-
متفنن
لغتنامه دهخدا
متفنن . [ م ُ ت َ ف َن ْن ِ ] (ع ص ) رجل متفنن ؛ مرد ذوفنون . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مرد ذوفنون که دارای علوم و فنون وصنایع گوناگون باشد. (ناظم الاطباء). || کسی که بوالهوسی میکند و هر کار و دانشی را تمام ناکرده و به انجام نارسانیده به کار ...
-
کنزا
لغتنامه دهخدا
کنزا. [ ک َ ] (اِ) عاقل و دانا و فیلسوف . (ناظم الاطباء). عاقل و دانا و ذوفنون . (لسان العجم شعوری ج 2 ص 230). || گیاه و گلی که به خودی خود روید. گیاه خودرو. (ناظم الاطباء) (از لسان العجم شعوری ج 2 ص 230).
-
دلربایی
لغتنامه دهخدا
دلربایی . [ دِ رُ ] (حامص مرکب ) عمل دلربا. دلربائی . ربایندگی دل . جلب قلوب : نه عودی که خوش دم بسوزی چوعاشق اگرچون شکر دلربایی نیابی . خاقانی .چشم تو ز بهر دلربایی در کردن سحر ذوفنون باد. حافظ. || معشوق بودن . محبوب بودن : دلربایی همه آن نیست که عا...
-
ذونسب
لغتنامه دهخدا
ذونسب . [ ن َس َ ] (ع ص مرکب ) صاحب نسب . || صاحب اصلی شریف و نجیب : گویم آنگاه بیارید یکی باده ٔ ناب یاد بادملکی ذوحسبی ذونسبی . منوچهری .ای ذونسب به اصل در و ذوفنون بعلم کامل تو در فنون زمانه چو یک فنی .منوچهری .
-
زبیدی
لغتنامه دهخدا
زبیدی . [ زَ ] (اِخ )علی بن محمدبن قُحْر. مفتی دانشمند مذهب شافعی ملقب به موفق الدین . بگفته ٔ مؤلف منهل ، وی عالمی پرهیزگار و ذوفنون بود. در 758 هَ .ق . ولادت یافت و ریاست علما و اهل فن در شهر زبید بدو رسید و در 842 وفات یافت . (از شذرات ج 7 ص 243)...
-
یکفن
لغتنامه دهخدا
یکفن . [ ی َ / ی ِ ف َ ] (ص مرکب ) ذوفن . متخصص . (یادداشت مؤلف ). بی نظیر و کامل در یک فن : ای ذونسب به اصل در و ذوفنون به علم کامل تو در فنون زمانه چو یکفنی . منوچهری .خجسته ذوفنونی رهنمونی که در هر فن بود چون مرد یکفن . منوچهری .آیا به چه فن تو ر...
-
فنون
لغتنامه دهخدا
فنون . [ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ فن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). شیوه ها. روش ها. || آداب و اصول : نگار خویش را گفتم نگارانیم من در فنون عشق جاهل . منوچهری . || انواع . اقسام : ای در اصول فضل مقدم ای در فنون علم مؤدب . مسعودسعد.در فنون علم و ادب متبحر....