کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذباءة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذباءة
لغتنامه دهخدا
ذباءة. [ ذَ ءَ ] (ع ص ) دختر لاغربدن ملیح و نمکین سبک روح .
-
واژههای همآوا
-
زباءة
لغتنامه دهخدا
زباءة. [ زَ ءَ ] (ع اِ) غضبه . پوست بزکوهی . (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پوست بز نر و بزرگسال کوهی . (تاج العروس ). || پوست ماهی . (منتهی الارب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || پوست پاره ٔ گرد ا...
-
ضباعة
لغتنامه دهخدا
ضباعة. [ ض ُ ع َ ] (اِخ ) دختر زبیربن عبدالمطلب بن هاشم ، صحابیه است . (منتهی الارب ). وی از هُجناء است ، و هَجین نزد عرب کسی است که پدر وی عرب و مادرش عجمی باشد. صاحب عقدالفرید گوید: و مما احتجت به الهجناء ان النبی صلی اﷲعلیه و سلم زَوَّج َ ضُباعة ب...
-
ضباعة
لغتنامه دهخدا
ضباعة. [ ض ُ ع َ ] (اِخ ) دختر زفربن حارث که اشاره کرد پدر را به رها کردن بند قطامی و منت نهادن بر سر وی که اسیر بود و پس رها کرد او را و بخشید به وی صد ناقه پس گفت قطامی :قفی قبل التفرق یا ضباعاًو لایک موقف منک الوداعا.(اراد یا ضباعة فرخم ، ای قفی و...
-
ضباعة
لغتنامه دهخدا
ضباعة. [ ض ُ ع َ ] (اِخ ) دختر عامربن صعصعه . رسول صلوات اﷲ علیه او را بزنی کرد و نادیده طلاق گفت .
-
ضباعة
لغتنامه دهخدا
ضباعة. [ ض ُ ع َ ] (اِخ ) دختر عامربن قرط. (منتهی الارب ).
-
ضباعة
لغتنامه دهخدا
ضباعة. [ ض ُ ع َ ] (اِخ ) دختر عامربن قشیر، و آن ضباعه ٔ کبری و از صحابیات است . (منتهی الارب ).
-
ضباعة
لغتنامه دهخدا
ضباعة. [ ض ُ ع َ ] (اِخ ) دختر عمران بن حصین . (منتهی الارب ).
-
ضباعة
لغتنامه دهخدا
ضباعة. [ ض ُ ع َ ] (اِخ ) کوهی است . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
لاغربدن
لغتنامه دهخدا
لاغربدن . [ غ َ ب َ دَ ] (ص مرکب ) نزار. لاغرجسم . لاغرتن : ذباءة؛ دختر لاغربدن ملیح و نمکین سبک روح . عنفص ؛ زن لاغربدن بسیارحرکت . (منتهی الارب ).