کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذابل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذابل
لغتنامه دهخدا
ذابل . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن طفیل السدوسی ، صحابی است . و جمیعة دختر او از وی یک حدیث روایت کرده است .
-
ذابل
لغتنامه دهخدا
ذابل . [ ب ِ ] (ع ص ) ذَوی ّ. پژمرده . ترنجیده . پلاسیده . || لاغر. نزار. مَهزول . || خشک شده از عطش مانند لب . || قنّا ذابِل ؛ دقیق لاصق باللیط. و فی المحکم ؛ لاصق اللیط. (تاج العروس ). نیزه ٔ باریک چسبیده پوست . ج ، ذُبُل ، ذُبّل ، ذَوابِل . و در ن...
-
واژههای همآوا
-
زعبل
لغتنامه دهخدا
زعبل . [ ] (ع مص ) راه رفتن با غرور و جاه طلبی . (از دزی ج 1 ص 591). || زعبر و غالباً زعبل . تاب خوردن ، تلوتلو خوردن در راه رفتن . (از دزی ایضاً). رجوع به زعبر شود.
-
زعبل
لغتنامه دهخدا
زعبل . [ زَ ب َ ] (اِخ ) ابن ولید شامی و فاطمه بنت زعبل روایت حدیث دارند. (منتهی الارب ).
-
زعبل
لغتنامه دهخدا
زعبل . [ زَ ب َ ] (اِخ ) محدثی است که ابوقدامة حارث بن عبید از وی روایت می کند. (منتهی الارب ).
-
زعبل
لغتنامه دهخدا
زعبل . [ زَ ب َ ] (اِخ ) موضعی نزدیک مدینه . (از معجم البلدان ).
-
زعبل
لغتنامه دهخدا
زعبل . [ زَ ب َ ] (ع ص ، اِ) هر آنکه هرچه خورد نگوارد او را و شکم کلان می شود و گردن باریک . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زعبلة شود. || ماربزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). افعی .(اقرب الموا...
-
زئبل
لغتنامه دهخدا
زئبل . [ زِءْ ب ِ ] (ع اِ) بلا و داهیه .(منتهی الارب ). بلاء و داهیه و آفت . (ناظم الاطباء).
-
زابل
لغتنامه دهخدا
زابل . [ ب ُ ] (اِخ ) قومی و جماعتی است . (برهان قاطع). || (اِ) شعبه ای است از موسیقی . (برهان قاطع). اصلی است . (شرفنامه ٔ منیری ). مقامی است از مقامات سرود. (غیاث اللغات از سراج و چراغ هدایت و فرهنگ ). گوشه ای از چهل و هشت گوشه ٔ موسیقی است . مقامی...
-
زابل
لغتنامه دهخدا
زابل . [ ب َ ] (اِخ ) شهری است به سند. (منتهی الارب ).
-
زابل
لغتنامه دهخدا
زابل . [ ب َ / ب ِ ] (ع ص ) مرد کوتاه بالا. (منتهی الارب ). و رجوع به زبل در لغت نامه شود.
-
زابل
لغتنامه دهخدا
زابل . [ ب ُ ] (اِخ ) نام ولایت سیستان است . (برهان قاطع). نام ولایتی که آن را نیمروز نیز خوانند و زاول نیز لغت است . (شرفنامه ٔ منیری ). نام ولایت سیستان است و آن را نیمروز نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). نام شهری است از ولایت سیستان . (غیاث اللغات ا...
-
ضئبل
لغتنامه دهخدا
ضئبل . [ ض ِءْ ب ِ / ض ِءْ ب ُ ] (ع اِ) سختی و بلا. (منتهی الارب ).