کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیوان خانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صاحب دیوان
لغتنامه دهخدا
صاحب دیوان . [ ح ِ دی ] (اِخ ) محمدبن محمد جوینی ، ملقب به بهاءالدین . وی پدر عطاملک و شمس الدین جوینی است و ملازمت حکام و شحنگان مغول داشت که در فترت بین فتوحات چنگیزخان تا ورود هولاکو به ایران (قریب سی وپنج سال ) مستقیماً از مغولستان به حکومت بلاد ...
-
صاحب دیوان
لغتنامه دهخدا
صاحب دیوان . [ ح ِ دی ] (اِخ ) محمدبن محمد جوینی ، ملقب به شمس الدین . چون هلاکو در آغاز سال 661 هَ . ق . امیر سیف الدین بیتکچی خوارزمی وزیر خویش را بکشت ، وزارت به شمس الدین محمد جوینی که از سال 657 حکومت بغداد داشت سپرد و حکومت این شهر به عطاملک بر...
-
صاحب دیوان
لغتنامه دهخدا
صاحب دیوان . [ ح ِ دی ] (اِخ ) میرزا محمدتقی علی آبادی مازندرانی . رجوع به صاحب علی آبادی شود.
-
صاحب دیوان
لغتنامه دهخدا
صاحب دیوان . [ ح ِ دی ] (اِخ )عطاملک جوینی (علاءالدین ...). رجوع به عطاملک شود.
-
مزدور دیوان
لغتنامه دهخدا
مزدور دیوان . [ م ُ رِ دی ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مزدور دیو : ز دونی و ز نادانی چنین مزدور دیوان شدو گرنه ارسلان خاص است دین را نفس انسانی . سنائی .بسا آسیا کو غریوان بودچو بینند مزدور دیوان بود. نظامی .و رجوع به مزدور دیو در تمام معانی شود.
-
لوح دیوان
لغتنامه دهخدا
لوح دیوان . [ ل َ / لُوح ِ دی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لوحچه که بر سر دیوان ها از طلا یا از رنگ سازند. (آنندراج ) : بس که دارد طبع ارباب سخن افسردگی میدهد هر لوح دیوان یاد از لوح مزار.شفیع اثر.
-
اصحاب دیوان
لغتنامه دهخدا
اصحاب دیوان . [ اَ ب ِ دی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحبدیوانان . کاتبان . رئیسان دفاتر و نامه ها. رئیسان امور دیوانی و دولتی . وزیران امور مالی و محاسباتی . دبیران : و هریک از اصحاب دیوان او صدری بود با اصل و حسب و علم . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 92...
-
اهل دیوان
لغتنامه دهخدا
اهل دیوان . [ اَ ل ِ دی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مشیر دولت و وزیر سلطنت . (آنندراج ). دیوانی . مستخدم دیوان . کسی که در دستگاه دولت وظیفه ای دارد.
-
بندر دیوان
لغتنامه دهخدا
بندر دیوان . [ ب َ دَ رِ ] (اِخ ) بندری از دهستان مرزوقی بخش لنگه است که در شهرستان لار واقع است . 945 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
-
جارچیان دیوان
لغتنامه دهخدا
جارچیان دیوان . [ ن ِ دی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) منصبی از مناصب دولتی در زمان صفویه است . (تذکرة الملوک ص 13).
-
چم دیوان
لغتنامه دهخدا
چم دیوان . [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ویسیان بخش ویسیان شهرستان خرم آباد که در 33 هزارگزی باختر ماسور، کنار باختری راه شوسه ٔ خرم آباد به اندیمشک واقع است . جلگه و معتدل است و 200 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ خرم آباد. محصولش غلات ، حبوبات و لبنی...
-
گردنه ٔ دیوان دژ
لغتنامه دهخدا
گردنه ٔ دیوان دژ. [ گ َ دَ ن َ ی ِ دی دِ ] (اِخ ) گردنه ای است در راه بیستون به خرم آباد میان پل کاکارضا و تنگ رباط، واقع در 139000گزی بیستون .
-
دیوان سیاه کردن
لغتنامه دهخدا
دیوان سیاه کردن . [ دی ک َ دَ ] (مص مرکب ) دیوان سیه کردن . نامه ٔاعمال سیاه کردن . کنایه از معصیت کردن : بدوزخ برد مدبری را گناه که پیمانه پر کرد و دیوان سیاه .سعدی .
-
دیوان سیه کردن
لغتنامه دهخدا
دیوان سیه کردن . [ دی ی َهَْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صحیفه ٔاعمال سیاه کردن . کنایه از معصیت کردن : ز غیبت چه میخواهد آن ساده مردکه دیوان سیه کرد و چیزی نخورد.سعدی .
-
صاحب دیوان رسالت
لغتنامه دهخدا
صاحب دیوان رسالت . [ ح ِ دی ن ِ رِ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنکه دیوان رسالت پادشاه دارد و نامه های او نویسد. دبیر. رئیس دفتر : از حدیث حدیث شکافد. ذوالریاستین که فضل بن سهل را گفتندو ذوالیمینین که طاهر را و ذوالقلمین که صاحب دیوان رسالت مأمون...