کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیرساز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دیرساز
لغتنامه دهخدا
دیرساز. (نف مرکب ) دیرپیوند. (یادداشت مؤلف ). دیرآشنا : چو این نامه آمد بسوی گرازپراندیشه شد مهتر دیرساز. فردوسی .چنین داد پاسخ که آز و نیازدو دیوند پتیاره و دیرساز. فردوسی .اگر چه شود بخت او دیرسازشود بخت فیروز با خوشنواز. فردوسی .چنین داد پاسخ به ...
-
واژههای مشابه
-
گنبد دیرساز
لغتنامه دهخدا
گنبد دیرساز. [ گُم ْ ب َ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : بدیدم که این گنبد دیرسازنخواهد همی لب گشادن به راز.فردوسی .
-
جستوجو در متن
-
کعبه ویران کن
لغتنامه دهخدا
کعبه ویران کن . [ ک َ ب َ / ب ِ ک ُ ] (نف مرکب ) ویران کننده ٔ کعبه . آنکه کعبه را خراب کند. خطابی ناسزاگونه کسی را که شقاوت او را بیان کردن خواهند : زهی کعبه ویران کن دیرسازتو ز اصحاب فیلی نه ز اصحاب غار.خاقانی .
-
گراز
لغتنامه دهخدا
گراز. [ گ ُ ] (اِخ ) در بعضی ابیات شاهنامه آمده و مقصود شهر براز است . رجوع به شهربراز و مجمل التواریخ حاشیه ٔ ص 83 شود : چو این نامه آمد بسوی گرازپراندیشه شد مهتر دیرساز. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2897).به قیصر بسی کرد پوزش گرازبه کوشش نیامد ز دامش...
-
خوشنواز
لغتنامه دهخدا
خوشنواز. [ خوَش ْ / خُش ْ ن َ ] (اِخ ) نام پادشاهی که در غرجستان پادشاه بوده و با فیروز و هرمز پادشاه مخالف بوده و غدر کرده . (از انجمن آرای ناصری ). نام والی هیتال . (از برهان قاطع). رجوع به ترجمه ٔ فارسی ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ص 294 شود :...
-
کهترنواز
لغتنامه دهخدا
کهترنواز. [ ک ِ ت َ ن َ ] (نف مرکب ) کهترپرور. زیردست نواز. بنده پرور : یکی گفت کای شاه کهترنوازچرا گشتی اکنون چنین دیرساز. فردوسی .چو آمد برِ شاه کهترنوازنوان پیش او رفت و بردش نماز. فردوسی .دگر گفت کای شاه کهترنوازتو را پادشاهی و عمر دراز. فردوسی ....
-
نومید
لغتنامه دهخدا
نومید. [ ن َ / نُو ] (ص مرکب ) ناامید. نمید. مأیوس . قانط. خائب . محروم . رجوع به ناامید شود : چنان زار و نومید بودم ز بخت که دشمن نگون اندرآمد ز تخت . فردوسی .که نومید بد لشکر از نامجوی که دانست کش باز بینند روی . فردوسی .از خداوند سبحانه و تعالی ن...
-
پراندیشه
لغتنامه دهخدا
پراندیشه . [ پ ُ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب )اندیشناک . با فکرهای گوناگون . اندوهناک . اندوهگین . اندوهگن . غمگین . غمگن . ترسان . بیمناک . پربیم . و این کلمه با مصادر شدن و گشتن و کردن صرف شود (پر اندیشه شدن . پر اندیشه گشتن . پر اندیشه کردن ) : از آن ک...
-
دیر
لغتنامه دهخدا
دیر. (ق ) مدت متمادی . در برابر زود. (از برهان ). مدتی بسیار پس از وقت موعود یا وقت معتاد. پس از زمانی که سزاوار بود. زمانی طویل . مقابل زود. مقابل زمانی کوتاه . مدتی دراز. بسیار زمان . دیر زمانی . مدتی مدید و طویل و طولانی . (یادداشت مؤلف ). و با م...
-
م
لغتنامه دهخدا
م . (حرف ) حرف بیست و هشتم ازالفبای فارسی و حرف بیست و چهارم از الفبای ابتثی (حروف هجای عربی که به ترتیب الف . ب . ت . ث آید، مقابل ابجدی ) و حرف سیزدهم از الفبای ابجدی است و در حساب جمل آن را به چهل دارند و آنرا میم گویند و بدینسان نویسند: «م « »مَ»...
-
جستن
لغتنامه دهخدا
جستن . [ ج ُ ت َ ] (مص ) یافتن . (بهارعجم ) (آنندراج ) (برهان ). یافتن و پیدا کردن . (فرهنگ فارسی معین ). یافتن و گم کرده را پیدا کردن . (ناظم الاطباء). در تداول عوام ، یافتن و یافتن چیزی گمشده . (یادداشت مؤلف ) : شتابید گنجور و صندوق جست بیاورد پوی...