کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
چشم دیدی
لغتنامه دهخدا
چشم دیدی . [ چ َ /چ ِ ] (حامص مرکب ) ریاء. ظاهرسازی . تدلیس و تظاهر.
-
واژههای همآوا
-
دی دی
لغتنامه دهخدا
دی دی . [ دَ دَ ] (ع اِ صوت ) آوازی است که از آن حدی برآورده اند و اصل آن است که نبود برای مردم حدی پس زد اعرابی غلام خود را و گزید انگشتان او را پس میرفت غلام و میگفت دَی ْ دَی ْ و اراده می کرد از آن «یا یدی » [ وای دستم ] پس سیر کردند شتران بر آواز...
-
جستوجو در متن
-
گوش شنودی
لغتنامه دهخدا
گوش شنودی . [ ش ِ ] (حامص مرکب ) سُمعه . مقابل چشم دیدی . رئاء. (یادداشت مؤلف ).
-
گرفته چهری
لغتنامه دهخدا
گرفته چهری . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ چ ِ ] (حامص مرکب ) رنجیده خاطری . اندوهگینی . تکدّر : لیلی ز سر گرفته چهری دیدی سوی او بسردمهری .نظامی .
-
هشت و چار
لغتنامه دهخدا
هشت و چار. [ هََ ت ُ ] (اِخ ) دوازده امام . (یادداشت به خط مؤلف ) : خداوندا به حق هشت وچارت ز مو بگذر شتر دیدی ندیدی .باباطاهر.
-
ال رأیت
لغتنامه دهخدا
ال رأیت . [ اَرَ ءَ ت َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ استفهامی ) یعنی هل رأیت ؟ آیا دیدی تو؟ (ناظم الاطباء). و رجوع به هل شود.
-
خوب سرشت
لغتنامه دهخدا
خوب سرشت . [ س ِ رِ ](ص مرکب ) خوش طبیعت . خوش طینت . خوش ساخته : در گشادی و درشدی ببهشت دیدی آن نقشهای خوب سرشت .
-
عیش کردن
لغتنامه دهخدا
عیش کردن . [ ع َ / ع ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوش گذراندن . عشرت کردن : به یاد مهربانان عیش میکردگهی میداد باده گاه میخورد. نظامی .دیدی که چه عیش کرد چون مردآن عاقبت آن فلان نیرزد.سعدی .
-
نکهت شیرازی
لغتنامه دهخدا
نکهت شیرازی . [ ن َ هََ ت ِ ] (اِخ ) رضا شیرازی (آقا...)، متخلص به نکهت . از شاعران قرن دوازدهم است . او راست :تا تو در آینه دیدی به منت لطف نمانداین ستم کاش که بر جان سکندر می شد.(از مقالات الشعراء ص 819).
-
نورزای
لغتنامه دهخدا
نورزای . (نف مرکب ) نورزاینده . نورافشان . پرنور. روشن : ای نورزای چشمه دیدی که چند دیدم در چاه شر شروان ظلمات ظلم بیمر.خاقانی (دیوان چ سجادی ص 187).
-
فر و زیب
لغتنامه دهخدا
فر و زیب . [ ف َرْ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شکوه و زیبایی : دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی با ریدکان مطرب بودی به فر و زیب .رودکی .
-
فارغ شدن
لغتنامه دهخدا
فارغ شدن . [ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فراغت یافتن . آسوده شدن : دیدی اندر صفای خود کونین شد دلت فارغ از جحیم و نعیم . ناصرخسرو.رجوع به فارغ شود. || زاییدن .وضع حمل . || بار نهادن و بار انداختن .
-
تباهی جستن
لغتنامه دهخدا
تباهی جستن . [ ت َ ج ُ ت َ ](مص مرکب ) فساد جستن . افساد. تباهکاری : مر او را گفت دیدی این چنین کارنگه کن تا پسندد هیچ هشیارکه رامین با زنم جوید تباهی کند بد نام من در پادشاهی .(ویس و رامین ).