کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دگرشرطشدگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دگر
لغتنامه دهخدا
دگر. [ دِ گ َ ] (ق ) مخفف «دیگر» است که به معنی باز باشد. چون اضافه به چیزی کنند افاده ٔ غیریت و تکرار و تفنن و تعدد کند. (برهان ) (آنندراج ). لفظ دگر افاده ٔ معنی عطف و تکرار کند چنانچه گویند زید دمی بنشست و دگر برخاست و رفت ، لیکن اکثر چنانست که صد...
-
شرط
لغتنامه دهخدا
شرط. [ ش َ ] (ع اِ) پیمان . (منتهی الارب ) (مجمل اللغة) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). عهد و پیمان . (غیاث اللغات ). در فارسی با لفظ کردن مستعمل است . (آنندراج ) : به پیوستگی بر گوا ساختندچو زین شرط و پیمان بپرداختند. فردوسی .بدو دادی آن گاه رخ را پدراز...
-
شرط
لغتنامه دهخدا
شرط. [ ش َ ] (ع مص ) لازم گرفتن چیزی را در بیع و مانند آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).گرو بستن . ج ، شروط. (یادداشت مؤلف ). || لازم گردانیدن . (غیاث اللغات ). لازم گردانیدن چیزی را در بیع. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پیمان کردن . (ده...
-
شرط
لغتنامه دهخدا
شرط. [ ش َ رَ ] (ع اِ) در لغت بمعنی علامت است و اشراط الساعة (علامتهای قیامت ) از همین معنی است . (از تعریفات جرجانی ). علامت . ج ، اشراط. (اقرب الموارد). نشان . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || مردم سفله و ناکس . (منتهی الارب ) (از اقرب ا...
-
شرط
لغتنامه دهخدا
شرط. [ ش ُ ] (ع اِ) نشانی و علامت . (از غیاث اللغات ). در اصل بمعنی علامت است . (از سروری ) . || باد موافق و این عربی است بمعنی علامت ، چون این باد علامت نجات کشتی است بدان موسوم شد. (از سروری ). این باد موافق را شرط از همین جهت گویند که علامت روان ش...
-
شرط
لغتنامه دهخدا
شرط. [ ش ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ شُرطَة. سرهنگ و پیاده ٔ شحنه . (آنندراج ). ج ِ شرطه به معنی چاوش شحنه و سرهنگ آن . (از منتهی الارب ). || گروهی از برگزیدگان اعوان ولات و ایشان در روزگارما رؤسای ضابطه «پلیس »اند و مفرد آن شرطی به سکون «راء» و فتح آن غلط اس...
-
شرط
لغتنامه دهخدا
شرط. [ ش ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ شریط. (اقرب الموارد). رجوع به شریط شود.
-
شدگی
لغتنامه دهخدا
شدگی . [ ش ُ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و کیفیت شده . رجوع به شده شود.
-
عالم دگر
لغتنامه دهخدا
عالم دگر. [ ل َ م ِ دِ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عالم دیگر. عالم آخرت . مقابل دنیا.
-
آن دگر
لغتنامه دهخدا
آن دگر. [ دِ گ َ ] (ضمیر مبهم مرکب ) دیگری . والاَّخر : هر دو یک گوهرند لیک بطبعاین بیفسرد وآن دگر بگداخت .رودکی .
-
دگر شدن
لغتنامه دهخدا
دگر شدن . [ دِ گ َ ش ُدَ ] (مص مرکب ) دگرگون گشتن . تغییر کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). متغیر شدن . (از آنندراج ). به حالی دیگر درآمدن . از حالی به حالی دیگر شدن . تغییر یافتن و حالی به حالی شدن . (ناظم الاطباء). مبدل گشتن . عوض شدن از حالت سابق . بگ...
-
دگر کردن
لغتنامه دهخدا
دگر کردن . [ دِ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تغییر دادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). عوض کردن . مبدل کردن . تعویض کردن : وز آن پس دگر کرد میخ درم همان میخ دینار و از بیش و کم . فردوسی .آئین تنت همه دگر شدتو نیز بجان دگر کن آئین . ناصرخسرو.بر تو تا زنده ام دگر...
-
دگر گشتن
لغتنامه دهخدا
دگر گشتن . [ دِ گ َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) تغییر یافتن . دگر شدن . تغییر کردن . عوض شدن . تغیر. تغییر. (یادداشت مرحوم دهخدا). مبدل شدن . تبدیل شدن . تغییر یافتن وضع و حال . و رجوع به دگر شدن شود : نه از دانش دگر گردد سرشته نه از مردی دگر گردد نوشته . (...
-
روز دگر
لغتنامه دهخدا
روز دگر. [ زِ دِ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) روز قیامت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به روز دیگر شود.
-
صاحب شرط
لغتنامه دهخدا
صاحب شرط. [ ح ِ ش ُ رَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) رئیس شُرطة : طلحه به سیستان آمد و برادرش عمر صاحب الجیش او بود و صاحب شرط او. (تاریخ سیستان ). رجوع به شرطه شود.امیر اسماعیل حسین بن العلاء را که صاحب شرط او بود و حظیره ٔ بخارا را وی نهاده بود... به حرب ا...