کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دژخیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دژخیم
لغتنامه دهخدا
دژخیم . [ دُ ] (ص مرکب ) (از : دژ، به معنی بد و زشت و درشت + خیم ، به معنی خوی و خلق ) بدخوی و بدطبیعت و بدروی . (برهان ). بدخصلت و زشت خو. (غیاث ). بدخوی . بدخو. بدطبع. (نسخه ای از لغت فرس اسدی ) : چنین گفت دژخیم نر اژدهاکه از چنگ من کس نیابد رها. ف...
-
جستوجو در متن
-
دژخی
لغتنامه دهخدا
دژخی . [ دُ ] (ص مرکب ) گرفته روی و سهمگین . (از برهان ). گرفته روی . (شرفنامه ٔ منیری ). تند و خشمگین و بدخو و تندمزاج . (از آنندراج ). || زندانبان و بندیوان . (برهان ). دژخم . دژخیم . و رجوع به دژخم و دژخیم شود.
-
دشخیم
لغتنامه دهخدا
دشخیم . [ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: دش ، بد + خیم ، خو) بدخو.بدطبیعت . (آنندراج ). دژخیم . دژخو. || دشنام . فحش . (ناظم الاطباء). || بهتان . || طعنه . (ناظم الاطباء). و رجوع به دژخیم شود.
-
دژخیمه رنگ
لغتنامه دهخدا
دژخیمه رنگ . [ دُ م َ / م ِ رَ ] (ص مرکب ) دژخیم رنگ . بدشکل . بدهیئت . (ناظم الاطباء).
-
خوش خیم
لغتنامه دهخدا
خوش خیم . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) مقابل دژخیم . (یادداشت مؤلف ). نیکوسرشت . نیکوخوی .
-
سجان
لغتنامه دهخدا
سجان . [ س َج ْ جا ] (ع ص ، اِ) زندان بان . (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). صاحب السجن . (اقرب الموارد). دوستاق بان . دژخیم .
-
کاپلوش
لغتنامه دهخدا
کاپلوش . [ پ ِ ] (اِخ ) دژخیم پاریس (از 1411 تا 1418 م .). یکی از سران حرس «بورگینیون » در عهد شارل ششم . به امر «ژان بیباک » وی را گردن زدند.
-
میرغضب
لغتنامه دهخدا
میرغضب . [ ع َ ض َ] (اِ مرکب ) جلاد. سیاف . دژخیم . روزبان . دژخی : مثل میرغضب ؛ سخت بی رحم و قسی القلب . (از یادداشت مؤلف ).
-
فراش غضب
لغتنامه دهخدا
فراش غضب . [ ف َرْ را ش ِ غ َ ض َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کسی که قهر و غضب پادشاهی را اجرا میکند. (ناظم الاطباء). میرغضب . دژخیم . جلاد.
-
دژخم
لغتنامه دهخدا
دژخم . [ دُ خ ِ ] (ص مرکب ) بد خوی و طبیعت . (از برهان ). خشمگین . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).- دژخم شدن ؛ خشمگین شدن : دژخم شدو گفت ای که ترا خواهر و زن غرکس از پی زر تن چه نهد خوف و خطر بر. سوزنی .|| جلاد. (برهان ). جلاد و مردم کش . (از آنندراج ). ...
-
کاین
لغتنامه دهخدا
کاین . [ کین ] (موصول + ضمیر / ص ) کین . مخفف که این (که + این ) : همی گفت کاین رسم گهبذ نهاداز این دل بگردان که بس بد نهاد. ابوشکور.چنین گفت کاین پادشاهی مراست بر این بر شما پاک یزدان گواست . فردوسی .گمانند کاین بیشه پرخون شودز دشمن زمین رود جیحون ش...
-
جلاد
لغتنامه دهخدا
جلاد. [ ج َل ْ لا ] (ع ص ) تازیانه زن . (منتهی الارب ). سیاف . (ناظم الاطباء). دره زن . (از آنندراج ). آنکه حدود را بر پا کند. دژخیم . میرغضب : بدل ربودن جلاد و شاطری ای مه ببوسه دادن جان پدر بس اژکهنی . شاکر بخاری .اگر چه هر دو خونریزند لیکن هم از ج...
-
دژپسند
لغتنامه دهخدا
دژپسند. [ دُ پ َ س َ ] (نف مرکب ) دژپسندنده . بدپسند. مشکل پسند. دیرپسند. دشوارپسند. پسندنده ٔ چیز بد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کسی که امری مکروه و سخت را پسندد. بدپسند و مشکل پسند. (انجمن آرا) (آنندراج ) : مگر دژخیم ویسه دژپسند است . (ویس و رامین ...
-
کشنده
لغتنامه دهخدا
کشنده . [ ک ُ ش َ دَ / دِ ] (نف ) دژخیم . میرغضب . (یادداشت مؤلف ) : برآشفت از آن پس به دژخیم گفت که این هر دو را خاک باید نهفت کشنده ببرد آن دو تن را دوان پس پرده ٔ شاه نوشیروان . فردوسی . || قتال . مهلک . ممیت . مقابل محیی . مقابل زندگی بخش . متلف...