کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دو بهم زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دٔو
لغتنامه دهخدا
دٔو. [ دَ ءِ وَ ] (اِ) صورت و تلفظ اوستائی کلمه ٔ دیو است . رجوع به دیو و رجوع به فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 3 شود.
-
گران دو
لغتنامه دهخدا
گران دو. [ گ ِدَ / دُو ] (ص مرکب ) اسب آهسته رو. (ناظم الاطباء).
-
سگ دو
لغتنامه دهخدا
سگ دو. [ س َ دَ / دُو ] (ص مرکب ) آنکه بسیار راه رود برای انجام کارهایی . که بسیار برای مقاصد خود به هر جا رود. که سخت بسیار راه تواند رفتن . (یادداشت مؤلف ). || آنکه فعالیت زیاد کند و نتیجه نگیرد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
فراخ دو
لغتنامه دهخدا
فراخ دو. [ ف َ دَ / دُو ] (نف مرکب ) تیزرو. مرکبی که راههای دور رود و گامهای بزرگ بردارد: اسب فراخ دو. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فراخ رو شود.
-
هرزه دو
لغتنامه دهخدا
هرزه دو. [ هََ زَ / زِ دَ/ دُو ] (نف مرکب ) آنکه بیهوده راه میپیماید. || آنکه کارهای بی نتیجه و بی هدف انجام میدهد.
-
تهی دو
لغتنامه دهخدا
تهی دو. [ ت َ / ت ِ / ت ُ / دَ / دُو ] (ص مرکب ) تنبل و بیکار و هرزه گرد. (ناظم الاطباء) : خود عالمی پر است که سلطان غلام اوست چون من تهی دوی به وصالش کجا رسد. خاقانی .دل پردرد تهی دو به دوائی نرسدخود دوا بر سر این درد مگر می نرسد.خاقانی .
-
دنباله دو
لغتنامه دهخدا
دنباله دو. [ دُم ْ ل َ / ل ِ دَ / دُو ] (نف مرکب ) دونده به دنبال کسی . آنکه از عقب کسی می دود. (ناظم الاطباء).
-
دو آتش
لغتنامه دهخدا
دو آتش . [ دُ ت َ ] (اِ مرکب ) کنایه از لب معشوق باشد. دو غنچه . (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء).
-
دو بادام
لغتنامه دهخدا
دو بادام . [ دُ ] (اِ مرکب ) کنایه است از دو چشم . (از انجمن آرا) (آنندراج ) : چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان رابدین نالان کند دل را بدان رنجان کند جان رامن از مژگان بیارایم به مروارید مرجان رخ چو از سی و سه مروارید بردارد دو مرجان را.قطران تب...
-
دو شاخه
لغتنامه دهخدا
دو شاخه . [ دُ خ َ/ خ ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) هر چیز که دارای دو شاخ باشد. (ناظم الاطباء): گاو دوشاخه . || آنکه دارای دو شعبه و سر بود: درخت دو شاخه . (یادداشت مؤلف ). || هر چه دارای دوشعبه باشد. دوپر. دوپره . دوشاخ . دوزبانه . (یادداشت مؤلف ) : تن...
-
دو صد
لغتنامه دهخدا
دو صد. [ دُ ص َ ] (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) دویست . دو دفعه صد. (ناظم الاطباء) : چرا عمر کرکس دو صد سال ویحک نماندز سالی فزونتر پرستو. رودکی .بیامد دو صد مرد آتش فروزدمیدند و گفتی شب آمد به روز. فردوسی .دو صد بنده تا مجمر افروختندبر او عود و عنب...
-
دو ضرب
لغتنامه دهخدا
دو ضرب . [ دُ ض َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) ضرب دو نوبت . دوضربه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوضربه شود.
-
دو کوهه
لغتنامه دهخدا
دو کوهه . [ دُ هََ / هَِ ] (ص مرکب ) دوکوهانه : هیون دو کوهه دگر شش هزارهمه بارشان آلت کارزار.اسدی .
-
دو مرده
لغتنامه دهخدا
دو مرده .[ دُو م َ دَ / دِ ] (ص نسبی ) منسوب به دو مرد. آنچه که کفاف دو مرد را دهد؛ خوراک دو مرده : امروز دو مرده بیش گیرد مرکن فردا گوید تربی از اینجا برکن .سعدی (کلیات چ مصفا ص 134).
-
دو هزار
لغتنامه دهخدا
دو هزار. [ دُ هَِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای ییلاق شهرستان شهسوار است . این دهستان تقریباً در 40هزارگزی جنوب باختری شهسوار در ارتفاع 2هزارگزی واقع و هوای آن سردسیر است و آب آن از چشمه سارهای کوهستان . این دهستان زمستان چندان سکنه ندارد ولی تابستان...