کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوکدان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دوکدان
لغتنامه دهخدا
دوکدان . (اِ مرکب ) حفش و سبد کوچکی که در آن دوک و گروهه ٔ ریسمان و پنبه گذارند. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). جعبه ای که در آن دوکهای نخ ریسی را جا دهند. (در چرخ جوراب بافی و غیره ). درج . (یادداشت مؤلف ...
-
جستوجو در متن
-
چوره
لغتنامه دهخدا
چوره . [ رَ / رِ ] (اِ) دوکدان . (ناظم الاطباء).
-
دوگران
لغتنامه دهخدا
دوگران . (اِ مرکب ) چرخی که زنان با آن نخ کتان ریسند. (از شعوری ج 1 ورق 451). اما ظاهراً کلمه دگرگون شده ٔ دوکدان است . رجوع به دوک و دوکدان شود.
-
حفش
لغتنامه دهخدا
حفش . [ ح ِ ] (ع اِ) دوکدان . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || خانه ٔ خرد. (مهذب الاسماء). خانه ٔ بسیار خرد که سقف آن نزدیک باشد. || خانه ٔ از گلیم مو. || کوهان . || شرم . فرج . || درج . سله . || چیزی سوده و کهنه . || ظروف شکسته و بکار ناآینده از شی...
-
مقناع
لغتنامه دهخدا
مقناع . [ م ِ ] (ع اِ) سرانداز. روسری زنانه . (ازفهرست ولف ). مقنع. مقنعه : هم از شعر پیراهنی لاجوردیکی سرخ شلوار و مقناع زرد. فردوسی .وز آن خلعتی کامد او را ز شاه ز مقناع و آن دوکدان سیاه .فردوسی .
-
بی جفت
لغتنامه دهخدا
بی جفت . [ ج ُ ] (ص مرکب ) بی عدل . بی نظیر. بی مثل . بی مانند : فرستاده را موبد شاه گفت که ای مرد هشیار بی یار و جفت . فردوسی .چو برداشت از آن دوکدان پنبه گفت بنام خداوند بی یار و جفت . فردوسی .در لئیمان به طبع ممتازی در خسیسان به فعل بی جفتی .علی ق...
-
حفص
لغتنامه دهخدا
حفص . [ ح َ ] (ع مص ) جمع کردن چیزی را. گرد کردن . || انداختن چیزی را از دست . (منتهی الارب ). || چیزی از دست افکندن . || آرمیدن . (آنندراج ). || (اِ) زنبیل چرمین . زنبیل کوچک از چرم که بدان چاه پاک کنند. (منتهی الارب ). دلو. دول . ج ، احفاص ، حفوص ....
-
ادراج
لغتنامه دهخدا
ادراج . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ دُرج ، بمعنی دوکدان و طبله ٔ زنان که پیرایه و جواهر در وی نهند. || ج ِ دَرج . راهها: رَجعَ فلان الی ادراجه او رجع ادراجه ؛ ای الطریق الذی جاء منه . (منتهی الارب ). || ذهب دَمه ادراج الریاح ؛ یعنی خون او رایگان رفت . || و در ...
-
مقنع
لغتنامه دهخدا
مقنع. [ م ِ ن َ ] (ع اِ) بر سرافکندنی زنان . مقنعة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنچه زنان سر خود را بدان بپوشانند. (از اقرب الموارد). ج ، مقانع. (ناظم الاطباء). چارقد. لچک . روسری . سرپوش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بهرام نیم که طیر...
-
فرعونی
لغتنامه دهخدا
فرعونی . [ ف ِ ع َ / عُو ] (ص نسبی ) هر کس یا هر چیز که منسوب به فرعون پادشاه مصر باشد. (یادداشت به خط مؤلف ).- فرعونی نسب ؛ فرعونی . از خاندان فرعون . به کنایت ستمگر : خصم فرعونی نسب همچون زنان دوکدان در زیر ران خواهد نمود. خاقانی . || (حامص ) تکب...
-
زرادخانه
لغتنامه دهخدا
زرادخانه . [ زَرْ را ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) سلاح خانه . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). محل اسلحه و ذخایر و مهمات نظامی . قورخانه . اسلحه خانه . جبه خانه . جیباخانه . (فرهنگ فارسی معین ). اسلحه خانه . (ناظم الاطباء). قورخانه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ف...
-
طبله
لغتنامه دهخدا
طبله . [ طَ ل َ ] (ع اِ) طبلة. صندوقچه ٔ کوچک . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || سله ٔ عطار. بویدان : جونه ؛ طبل عطار. بیله ، باله ؛ طبله ٔ عطار. قَسمة وقِسمة؛ طبله ٔ عطار. عتید؛ طبله یا حقه که در آن خوشبوی نهند. طبله ٔ مشک ؛ لطیمه ٔ مشک . ربعه ٔ عطار. ...
-
خیره سر
لغتنامه دهخدا
خیره سر. [ رَ / رِ س َ ] (ص مرکب ) بیهوده گرد. بوالهوس . || سرکش . (غیاث اللغات ). لجوج . ستهنده . عنود. یک دنده . گستاخ . بیشرم . لجاجت کننده . پندناپذیر. (یادداشت مؤلف ) : به خیره سر شمرد سیر خورده گرسنه راچنانکه درد کسان بر دگر کسی خوارست . رودکی...
-
درج
لغتنامه دهخدا
درج . [ دُ] (ع اِ) دوکدان و طبله ٔ زنان که پیرایه و جواهر دروی نهند. دُرجَة. یکی . ج ، اءَدراج ، دِرَجَة. (منتهی الارب ). دوکدان و درجک و عطردان زنان . (دهار). صندوقچه و طبله که زیور و جواهر در آن نهند. (غیاث ) (آنندراج ). صندوقچه که زر در او نهند. (...