کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دومویی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دومویی
لغتنامه دهخدا
دومویی . [ دُ ] (حامص مرکب ) کهلی . کهولت . دومویگی . دومو شدن . جو گندمی شدن موی . شیب .میانه سالی . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دومو شود.
-
جستوجو در متن
-
دومویگی
لغتنامه دهخدا
دومویگی . [ دُ ی َ / ی ِ ] (حامص مرکب ) دومویی . رجوع به دومویی شود.
-
میانه سالی
لغتنامه دهخدا
میانه سالی . [ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) حالت میانه سال . کهولت . کهل . دومویی . دومویگی . داشتن سنی در میان جوانی و پیری . نه جوان و نه پیر بودن . (از یادداشت مؤلف ).
-
کهلی
لغتنامه دهخدا
کهلی . [ ک َ ] (حامص ) دومویی . دوموی بودن . دومویه بودن . میانه سالی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).حالت و چگونگی کهل : و سوم [ از بخشهای عمر ] روزگار کهلی است و کهل را به پارسی دوموی خوانند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کهولت
لغتنامه دهخدا
کهولت . [ ک ُ ل َ ] (ع مص ) دوموشدن یعنی در ریش موی سیاه و سفید پیدا شدن . (غیاث ).دومویه شدن ریش . (ناظم الاطباء). دومو (سیاه و سفید)شدن ریش . || پیر شدن . || (اِمص ) دومویی . (فرهنگ فارسی معین ). کهلی . دومویی . دومویگی . میانه سالی . عاقل مردی . ع...
-
پیر دوموی
لغتنامه دهخدا
پیر دوموی . [ رِ دُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) که موی سر وی سپید و سیاه بود. || کنایه از دنیا باشد به اعتبار شب و روز. (برهان ). استعاره است برای دنیا که به اعتبار شب و روز تشبیه به پیری شده است که موهای سفید وسیاه دارد. (فرهنگ نظام ). زمانه که ابلق ن...
-
مشیب
لغتنامه دهخدا
مشیب . [م َ ] (ع مص ) سپید گشتن موی و پیر شدن . (یادداشت مؤلف ) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). || (اِمص ) سپیدی موی و پیری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیری . (دهار). پیری . دومویی . شیب . شیبه . (یادداشت مؤلف )...
-
شیب
لغتنامه دهخدا
شیب . [ ش َ / ش ِ ] (از ع ، اِ) موی . (منتهی الارب ). || شیب شائب ؛ مبالغه است ، مانند لیل لائل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سپیدی موی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بیاض الشَّعر. (بحر الجواهر).- تغییر شیب ؛ خضاب کردن . (یا...