کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوش گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دوش بر دوش
لغتنامه دهخدا
دوش بر دوش . [ ب َ ] (ص مرکب ) دوشادوش . دوش بدوش . شانه بشانه . برابر هم . || صف درصف : هزار سوزن الماس بر دل است مرااز این حریرقبایان که دوش بردوشند.بابافغانی شیرازی .رجوع به دوش بدوش شود. || معاشر. ندیم . جلیس . هم صحبت : نداند دوش بردوش رقیبان که...
-
سل دوش
لغتنامه دهخدا
سل دوش . [ س ُ ] (اِ مرکب ) مقابل ساق دوش . شاه بالا که بجانب چپ ایستد، آنکه در سمت چپ داماد یا عروس ایستد. (یادداشت مؤلف ).
-
فراخ دوش
لغتنامه دهخدا
فراخ دوش . [ ف َ ] (ص مرکب ) چهارشانه . درشت اندام . شانه پهن [ : خلیفه مهتدی ] مردی بود فراخ پیشانی ، شهلاچشم ، اضلع فراخ دوش ، سرخ روی ... (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
-
هم دوش
لغتنامه دهخدا
هم دوش . [ هََ ] (ص مرکب ) کفو. هم تراز. برابر در مقام . (یادداشت مؤلف ). || دو تن را گویندکه همراه و دوش به دوش در راهی یا در پی کاری روند.
-
آویخته دوش
لغتنامه دهخدا
آویخته دوش . [ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) اَحدَل .
-
دوش برزدن
لغتنامه دهخدا
دوش برزدن . [ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شادی کردن است . (از برهان ) (از آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ). جنبانیدن شانه از شعف و خوشحالی . (ناظم الاطباء). || ظاهراً کنایه از مغرور شدن و خویشتن را گم کردن باشد. (از آنندراج ). مغرور بودن . (ناظم الاطب...
-
دوش خراط
لغتنامه دهخدا
دوش خراط. [ خ َرْ را ] (اِخ ) دهی است از بخش خونسار شهرستان گلپایگان . واقع در 12 هزارگزی جنوب خونسار و 15 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خونسار به اصفهان . جمعیت 275 تن سکنه . آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
دوش خوردن
لغتنامه دهخدا
دوش خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) لطمه بر پشت خوردن . (ناظم الاطباء). مرادف پهلو خوردن . (آنندراج ). تنه خوردن : دوشی نخورد قصرشهان خانه بدوشم سرحلقگی از ماست ولی حلقه بگوشم . ظهوری (از آنندراج ).گاهی که کند ماه تهی پهلویی زآن است که خورده د...
-
دوش دادن
لغتنامه دهخدا
دوش دادن . [ دا دَ ] (مص مرکب ) یاری کردن . مدد کردن . (ناظم الاطباء). کنایه است از امداد و معونت کردن و این ترجمه ٔ هندی است چه در هندوستان رسم است که مردم جنازه ٔ میت را بر دوش خود بگیرند و این را درعرف ایشان دوش دادن گویند و ظاهراً به همین منظور د...
-
دوش زدن
لغتنامه دهخدا
دوش زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) جنبانیدن شانه در حالت کراهت . (ناظم الاطباء). کنایه از تحریض نمودن و اشاره کردن به دوش و تنبیه گردانیدن کسی را به قباحت کاری . (آنندراج ). شانه بالا افکندن به نشانه ٔ محل ننهادن . (یادداشت مؤلف ). || برابری کردن و همچش...
-
دوش کردن
لغتنامه دهخدا
دوش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شب گذشته را احیا نمودن . شب حاضر را به جای شب گذشته داشتن : اگر نوش تو زهر کرد این فلک به دانش تو زهر فلک نوش کن اگر دوش از تو به غفلت بجست بکوش و از امشب یکی دوش کن . ناصرخسرو.|| خواب دیدن . || واقع شدن . || دچار شدن...
-
دوش اژدها
لغتنامه دهخدا
دوش اژدها. [ اَ / اِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) از القاب ضحاک تازی است . (ناظم الاطباء) : چه مایه کشیدیم رنج و بلااز این اهرمن کیش دوش اژدها. فردوسی .رجوع به ضحاک شود.
-
دوش انداز
لغتنامه دهخدا
دوش انداز. [ اَ ] (اِ مرکب ) رداء. (ملخص اللغات حسن خطیب ). قبا و جامه ای که بر دوش اندازند. جامه که بر دوکتف افکنند چنانکه شنل و عبا و جز آن .
-
دوش بادوش
لغتنامه دهخدا
دوش بادوش . (ص مرکب ) دوش بدوش . دوشادوش . همدوش . برابر.(یادداشت مؤلف ). رجوع به دوش بدوش و دوشادوش شود.- دوش با دوش کسی رفتن ؛ با او برابر رفتن . (یادداشت مؤلف ).
-
دوش جنبان
لغتنامه دهخدا
دوش جنبان . [ جُم ْ ] (نف مرکب ) آنکه شانه ها و اطراف وی می لرزد. (ناظم الاطباء).