کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوردست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دوردست
لغتنامه دهخدا
دوردست . [ دَ ] (ص مرکب ) کنایه است از چیزی که رسیدن به آن مشکل باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). (از لغت محلی شوشتر) : و کار اصل ضبط کردن اولیتر که سوی فرع گراییدن خصوصاً دوردست است و فوت می شود. (تاریخ بیهقی ). و چون مط...
-
جستوجو در متن
-
بتوع
لغتنامه دهخدا
بتوع . [ ب ُ ] (ع مص ) منقطع گردیدن از چیزی یا کسی . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || فروماندن در راه . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || دوردست رفتن : بتوع در ارض ؛ دوردست رفتن در آن . (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
معزب
لغتنامه دهخدا
معزب . [ م ُ زِ ] (ع ص ) طالب گیاه و آنکه به گیاه عازب رسیده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). طالب آب و گیاه دوردست وآنکه به آب و گیاه دوردست رسیده باشد. ج ، معزبون . (ناظم الاطباء). || کسی که شتران وی از او دور شده باشند. (از اقرب الموارد) (از منتهی...
-
درء
لغتنامه دهخدا
درء. [ دُرْءْ ] (ع اِ) گویند: جاء السیل دُرْءً؛ یعنی سیل از جایی ناشناخته و یا از شهری دوردست سرازیر شد. (از اقرب الموارد). و رجوع به دَرء شود.
-
ام التنائف
لغتنامه دهخدا
ام التنائف . [ اُم ْ مُت ْ ت َ ءِ ] (ع اِ مرکب ) بیابان دوردست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). المفازة البعیدة. (ذیل اقرب الموارد).
-
نورافکن
لغتنامه دهخدا
نورافکن . [ اَ ک َ ] (نف مرکب ) نورافشان . که نور و روشنی بر اشیاء افکند. || (اِ مرکب ) چراغ برق قوی که در سرپوش شفافی تعبیه شده و چون آن را روشن کنند به سبب شفافی و جلای سرپوش ، نورش مضاعف شود و تا دوردست را روشن کند.
-
ابر
لغتنامه دهخدا
ابر. [ اَ ب َرر ] (ع ن تف ) نیکوکارتر. نیکمردتر: اَبَرﱡ من العملس (عملس نام مردی که مادر خویش بر دوش به حج بردی ). || (ص ) ساکن دشتهای دوردست .
-
دورپرواز
لغتنامه دهخدا
دورپرواز. [ پ َ ] (ص مرکب ) که به مسافت دور پرواز کند. که تا فاصله های بسیار پرواز کند. که تواند به فاصله ٔ بسیار بپرد. کبوتران دورپرواز. که نیروی پرواز به دوردست دارد: آئروپلانهای (هواپیماهای ) دورپرواز. (از یادداشت مؤلف ).
-
قذوف
لغتنامه دهخدا
قذوف . [ق َ ] (ع ص ) نیک دوردست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دوراندازنده ٔ مردم . گویند: بلد قذوف ؛ شهری که جهت دوری خود دور اندازد مردم را. دوراندازنده ٔمردم . گویند: نوی قذوف و تیه قذوف . (منتهی الارب ).
-
بی ظهیر
لغتنامه دهخدا
بی ظهیر. [ ظَ ] (ص مرکب ) بی یار و یاور. بی پشتیبان : سلطان عزم غزنه کرد و هیبت رایت او دوردست افتاد. امیر ابوالفوارس بی ظهیر و مجیر بماند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 391). رجوع به ظهیر شود.
-
عازب
لغتنامه دهخدا
عازب . [ زِ] (ع ص ) آب و گیاه دوردست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ص ) شتران که شب در حی نیایند. (منتهی الارب ). شاة عازب ؛ گوسپندان دور در چراگاه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || مرد بی زن و بی اهل . ج ،عزاب . || غایب و پنهان . (ناظم الاطباء).
-
مهمه
لغتنامه دهخدا
مهمه . [ م َهَْم َه ْ ] (ع اِ) بیابان هموار. (دستورالاخوان ). ج ، مهامه . دشت دور. دشت و زمین خالی و ویران . (منتهی الارب ). بیابان دور. (مهذب الاسماء) دشت دوردست : اندر آمد نوبهاری چون مهی چون بهشت عدن شد هر مهمهی . منوچهری .مهمهش با مهابت ارقم چون ...
-
نابخة
لغتنامه دهخدا
نابخة. [ ب ِ خ َ ] (ع ص ) سخنگوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). متکلم . (المنجد) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || بزرگ منش . (منتهی الارب )(آنندراج ). متکبر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || زمین دوردست . (منتهی الارب ) (المنجد) (ناظم الاطباء) (آنندر...
-
ماهی پشت گردانیدن
لغتنامه دهخدا
ماهی پشت گردانیدن . [ پ ُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) به شکل پشت ماهی درآوردن : هرچه جنگل بود تبرداران از درختان سطبر عالی خالی کردند و ریگ از جاهای دوردست آورده تا ماهی پشت گردانیدند. (عالم آرای عباسی ). و رجوع به ماهی پشت شود.