کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوالی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دوالی
لغتنامه دهخدا
دوالی . [ دَ ] (اِ) دوالک . دواله . به معنی دواله هم هست که دوای خوشبوی باشد، گویند مانند عشقه بر درخت پیچد. (برهان ). رجوع به دوالک و دواله شود.
-
دوالی
لغتنامه دهخدا
دوالی . [ دَ ] (اِخ ) نام مردی است که والی بخارا بود و سکندر نوشابه حاکم بردع را به حباله ٔ او درآورد و ملک بردع بدو داد. (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) : دوالی سپهدار ابخاز بوم چو دانست کآمد شهنشاه روم . نظامی .دوالی کمر بر وفا کرد چست دل روشن از کین...
-
دوالی
لغتنامه دهخدا
دوالی . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به دوال . آنچه از دوال باشد. دوالین . || آنکه با دوال کار دارد. || حیله گر. مکار. || شعبده باز. (از برهان ).
-
دوالی
لغتنامه دهخدا
دوالی . [ دَ ] (ع اِ) (اصطلاح پزشکی ) علتی و مرضی است . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). مرضی که بیشتر پیکان و پیاده روان و کسانی را که بیشتر به پای ایستند افتد. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). مرضی که در آن وریدهای ساق و قدم فراخ گردد. واریس . (از یادداشت م...
-
دوالی
لغتنامه دهخدا
دوالی . [ دَ ی ی ] (ع اِ) دالیة. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دالیة شود. || نوعی از انگور طائف . (منتهی الارب ). || قسمی انگور سیاه که به سرخی زند. (یادداشت مؤلف ).
-
دوالی
لغتنامه دهخدا
دوالی . [ دِ ] (هندی ، اِ) به هندی یکی از اعیاد بزرگ بت پرستان بود که در آن شب بر خانه ها و پشت بامها چراغ افروزند وجشن کنند و شب را تمام با هم قمار بازند و اگر کسی از مال و اسباب عاری شود بر زن و فرزندان خود بازد واز این هم که گذشت بر اعضای خویشتن ب...
-
واژههای مشابه
-
اسب دوالی
لغتنامه دهخدا
اسب دوالی . [ اَ ب ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسبی که آنرا بضرب تسمه و دوال رانند : گر زهد همی جوئی چندین بدر میرچون میدوی ای بیهده چون اسب دوالی ؟ناصرخسرو.
-
جستوجو در متن
-
نجاش
لغتنامه دهخدا
نجاش . [ ن ِ ] (ع اِ) دوالی است که در میان دو پوست کرده بدوزند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). دوالی که درمیان دو چرم گذاشته آن را بدوزند. (ناظم الاطباء).
-
پراز
لغتنامه دهخدا
پراز. [ پ ُ ] (اِ) دوالی که چوب را بگردن گاو ورزه استوار کند. (شعوری ).
-
سموت
لغتنامه دهخدا
سموت . [ س َ ] (اِ) فتراک را گویند و آن دوالی باشد باریک که در زین اسب آویزند و بترکی قنجوقه خوانند. (برهان ). فتراک را گویند و آن دوالی است چرمین که از زین اسب آویزند و گاهی شکاری یا چیزی بر آن بندند. (آنندراج ).
-
دالیة
لغتنامه دهخدا
دالیة. [ ی َ ] (ع اِ) ساق و تنه ٔ بعض درختان که برروند دراز و جز با تکیه کردن بچیزی برپانتواند بود چون رز و جز آن . ج ، دوالی : و شجرات الفلفل شبیه اند به دوالی العنب . (ابن بطوطه ).
-
کهیز
لغتنامه دهخدا
کهیز. [ ک َ ] (اِ) کوهه آویز. (ناظم الاطباء). حلقه یا دوالی که بر زین نصب کنند و گرز را بدان بندند. (از اشتینگاس ).
-
کوهه آویز
لغتنامه دهخدا
کوهه آویز. [ هََ / هَِ ] (اِ مرکب ) حلقه و یا دوالی که بر زین نصب کرده و گرز را بدان می بندند. (ناظم الاطباء).