کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوات آر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دوات آر
لغتنامه دهخدا
دوات آر. [ دَ ] (نف مرکب ) آورنده ٔ دوات . || مهردار. (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
دوات آشور
لغتنامه دهخدا
دوات آشور. [ دَ ] (نف مرکب ) آشورنده ٔ دوات . میلی که بدان صوف و لیقه ٔ دوات را بهم زنند و مبدل محبره کش گویند. (آنندراج ). چیز که دوات را با آن بهم زنند. (یادداشت مؤلف ). دوات شور.
-
دوات شور
لغتنامه دهخدا
دوات شور. [ دَ ] (نف مرکب ) دوات آشور (شور از شوراندن است ). (یادداشت مؤلف ). آب دوات کن . محراک . (دهار) (السامی فی الاسامی ). رجوع به دوات آشور شود.
-
دوات گر
لغتنامه دهخدا
دوات گر. [ دَ گ َ ] (ص مرکب ) آن که دواتها را بسازد، و دویت گر اماله ٔ آن . (آنندراج ). دواتساز. || آنکه از برنج ظرفهای چون آفتابه و سماور و سینی و گلدان و غیره کند و نیز ظروف فلزین را آب نقره دهد. آنکه از فلزات چون نقره وطلا و روی و برنج ، ادوات و آ...
-
دوات گری
لغتنامه دهخدا
دوات گری . [ دَ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل دواتگر. حرفه ٔ دواتگر. ساختن اسباب و آلاتی چون سماور و آفتابه و لگن از برنج و نقره و دیگر فلزات . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به دوات گر شود.
-
قلم دوات
لغتنامه دهخدا
قلم دوات . [ ق َ ل َ دَ] (اِ مرکب ) محبره و اسباب تحریر. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
درج
لغتنامه دهخدا
درج . [ دُ] (ع اِ) دوکدان و طبله ٔ زنان که پیرایه و جواهر دروی نهند. دُرجَة. یکی . ج ، اءَدراج ، دِرَجَة. (منتهی الارب ). دوکدان و درجک و عطردان زنان . (دهار). صندوقچه و طبله که زیور و جواهر در آن نهند. (غیاث ) (آنندراج ). صندوقچه که زر در او نهند. (...
-
دسته
لغتنامه دهخدا
دسته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (اِ) هر چیز که نسبت به دست دارد. (آنندراج ). || دستینه . خط نوشته . دستخط : گوئی که به پیرانه سر از می بکشم دست آن باید کز مرگ نشان یابی و دسته . کسائی .و مراد از این دست همانست که حافظ گوید در این بیت «یا ز دیوان قضا خط امانی...
-
شکم
لغتنامه دهخدا
شکم . [ ش ِ ک َ ] (اِ) اِشکم . بطن و آن جزء از بدن که روده ها در آن واقع شده اند. (ناظم الاطباء). ترجمه ٔ بطن و گوی و تنور از تشبیهات اوست . (آنندراج ). قسمتی از تنه که بین قفسه ٔ سینه و لگن قرار دارد و شامل قسمت اعظم دستگاه گوارش و قسمتهایی از دستگا...
-
دیوان
لغتنامه دهخدا
دیوان . [دی ] (اِ) محل گردآوری دفاتر (مجمعالصحف ) فارسی معرب است و کسائی آن را به فتح دال و مولد دانسته است و سبب اینکه «واو» در دیوان مانند «سید» اعلال نشده است [ چون واو بعد از یاء ساکن قلب به یاء شود ] آن است که یاء در آن غیر اصلی بر وزن فِعّال از...