کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دهان بستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دهان بستن
لغتنامه دهخدا
دهان بستن . [ دَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) روی هم گذاشتن لبان . بستن دهان را. || کنایه از سکوت گزیدن و خاموش گردیدن است . (یادداشت مؤلف ) : در فتنه بستن دهان بستن است . امیرخسرو دهلوی . || کنایه است از خاموش کردن و به سکوت واداشتن کسی را. (از یادداشت مؤ...
-
واژههای مشابه
-
گشاده دهان
لغتنامه دهخدا
گشاده دهان . [ گ ُ دَ / دِ دَ ](ص مرکب ) آنکه دهانی گشاد و فراخ دارد : سری که اهل قلم پیش او قلم کردارهمیشه بسته میانندی و گشاده دهان . سوزنی .|| خوشرو. خنده رو. خوشحال . خندان . طلق الوجه .
-
گنده دهان
لغتنامه دهخدا
گنده دهان . [ گ َ دَ / دِ دَ ] (ص مرکب ) گنده دهن . آنکه دهان او بدبو بود. ابخر. ردی ءالنکهة : گنده دماغی بنفشه بوی نه کالوخ گنده دهانی کرفس خای نه کیکیز. سوزنی .از بار هجو من خر خمخانه گشت لنگ آن همچو شیر گنده دهان پیس چون پلنگ . سوزنی .زنخ چو پشت پ...
-
نوشین دهان
لغتنامه دهخدا
نوشین دهان . [ دَ ] (ص مرکب ) شیرین دهن . نوشین لب . نوش لب . نوشین دهن .
-
غنچه دهان
لغتنامه دهخدا
غنچه دهان . [ غ ُ چ َ / چ ِ دَ ] (ص مرکب ) زیبارویی که دهان وی بسان غنچه ٔ گل باشد. کنایه از معشوق و معشوقه . (از ناظم الاطباء). از اسماء محبوب . (آنندراج ) : کشت مرا دلش به کین ، هست لبش گوا بر این خامشی گواه بین ، غنچه دهان کیست او. خاقانی (دیوان چ...
-
فراخ دهان
لغتنامه دهخدا
فراخ دهان . [ ف َ دَ ] (ص مرکب ) فراخ دهن . رجوع به فراخ دهن شود.
-
صدف دهان
لغتنامه دهخدا
صدف دهان . [ ص َ دَ دَ ] (ص مرکب ) دارنده ٔ دهانی چون صدف . || سخن نغز و دلکش . رجوع صدف دهانی شود.
-
صالح دهان
لغتنامه دهخدا
صالح دهان . [ ل ِ ح ِ دَهَْ ها ](اِخ ) بصری . ابن عدی گوید وی معروف نیست و از یحیی بن معین نقل است که وی قدری بود و راضی بگفتار خوارج .مزی در تهذیب در ترجمه ٔ صالح بن درهم گوید، عبدالغنی در کمال ، کلام ابن عدی را در ذیل ترجمه ٔ صالح بن درهم آورده است...
-
هشت دهان
لغتنامه دهخدا
هشت دهان . [ هََ دَ ] (اِ مرکب ) چوب عود. (ناظم الاطباء). عود هندی . (بحر الجواهر). در بعضی فرهنگها به معنی گل خیری آورده ، و در اختیارات بدیعی گفته : عود هندی است . (انجمن آرا). خطمی . (ترجمه ٔ صیدنه ). نوعی از عود هندی است ، جهت نقرس نافع است . (فه...
-
یک دهان
لغتنامه دهخدا
یک دهان . [ی َ / ی ِ دَ ] (اِ مرکب ) دهانی . یک دهن : یک دهان خواهم به پهنای فلک تا بگویم وصف آن رشک ملک . مولوی . || (ق مرکب ) به قدر مطلوب و کافی : تا خنده بر بساط فریب جهان کنم چون صبح یک دهان لب خندانم آرزوست .صائب (از آنندراج ).
-
آب دهان
لغتنامه دهخدا
آب دهان . [ ب ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بزاق . بصاق . خیو. تفو. خدو.- امثال :آب دهان برای چیزی رفتن ؛ خواهان و آرزومند آن بودن .
-
ابن دهان
لغتنامه دهخدا
ابن دهان . [ اِ ن ُ دَهَْ ها ] (اِخ ) ابوالفرج عبداﷲبن اسعدبن علی موصلی . فقیه و ادیب ، و او بیشتر بشعر گرائیده و بدان سمت مشهورتر است . بعلت فقر از موصل شد و سپس بحمص رفت و در مدرسه ٔ آنجا بتدریس پرداخت . قصیده ٔ کافیّه ٔ او در مدح صالح بن زریک وزیر...
-
ابن دهان
لغتنامه دهخدا
ابن دهان . [ اِ ن ُ دَهَْ ها ] (اِخ ) ابوبکر مبارک بن ابی طالب مبارک بن ابی الازهر سعید، ملقب به وجیه واسطی (532-612 هَ .ق .). در واسط و پس از آن در بغداد نزد ابن خشاب و ابن انباری و غیره ادب و نحو آموخت و از طب و نجوم و علوم عقلیه نیز بهره داشت . چن...
-
ابن دهان
لغتنامه دهخدا
ابن دهان . [ اِ ن ُ دَهَْ ها ] (اِخ ) ابوزکریا یحیی بن سعیدبن مبارک (569-616 هَ .ق .). ادیب و شاعر موصلی . پدرش سعیدبن مبارک معروف به ابن دهان از بغداد بموصل انتقال کرد و صاحب ترجمه بدانجا بزاد و هم بدانجا درگذشت .